هدایت شده از مردان خدا 📿
خاطرات جنگ به زبان ساده خاطره شهادت روحانی شهید جهانبخش گودرزی 🌹 چهره نورانی برادر روحانی که جهانبخش گودرزی نام داشت نظرم را به خود جلب کرد، به طرف او رفتم ، او با لباس بسیجی و پوتین و عمامه در عملیات حاضر شده بود در کنار او قرار گرفتم. او در حال شلیک کردن به سوی نیروهای عراقی بود، من نیز به کمک او رفتم، اسلحه ام را از حالت ضامن خارج کردم، در وضعیت تک تیر قرار دادم. من به پشتوانه او تا نصفۀ سینه از خاکریز بلند شدم در حمایت از او به سوی نیروهای عراقی شلیک می کردم . برای لحظه ای متوجه شدم از خاکریز پائین نمی آید ، برای بچه های خط شکن رسم بود بعد از هر مرحله شلیک می نشستند یا از خاکریز پایین می آمدند اما او همچنان در بلندای خاکریز مانده بود با عجله و دقتی خاص به طرف او رفتم او درست در سمت راست من قرار گرفته بود اسلحه را به دست چپم دادم و آرام آرام دست به شانه چپ او نهادم او را صدا زدم و از او خواستم تغییر موضع دهد. دیدم به من توجه ندارد نزدیکتر رفتم در همین اثنی دشمن گلوله ای منور شلیک کرد از روشنایی مقطعی منور استفاده کردم و در صورت برادر رزمنده روحانی دقیق تر شدم دیدم از ناحیه گردن مورد اصابت گلوله قرار گرفته است خون سرخ و مطهرش از سوراخی نسبتاَ کوچک خارج می شد و سینه بند لباس نظامی و به طبع آن زیر پوش سفیدش را به خون آغشته می کرد . سردی کوههای بلند حاج عمران از یک سو و گرمی خون در حال فوران روحانی و بسیجی شهید جهانبخش گودرزی با هم آمیخته می شد و از خون مطهرش بخار بسوی آسمان بلند می شد. دستش را گرفتم ، صدایش کردم دیدم جواب نداد و وقتی متوجه شهادت او شدم آرام آرام او را به پایین خاکریز کشیدم . نبرد همچنان ادامه داشت و غرش توپها و مسلسلها در کوههای سر به فلک کشیده حاج عمران می پیچید... شادی روح مطهرش صلوات 🍀 راوی: برادر رزمنده و جانباز کاوه گودرزی👇 shahidd.blog.ir/post/1715 📿 @mardane_khoda