🔴نَظَرَ عَلِيٌّ إِلَى اِمْرَأَةٍ عَلَى كَتِفِهَا قِرْبَةُ مَاءٍ فَأَخَذَ مِنْهَا اَلْقِرْبَةَ فَحَمَلَهَا إِلَى مَوْضِعِهَا وَ سَأَلَهَا عَنْ حَالِهَا فَقَالَتْ بَعَثَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ صَاحِبِي إِلَى بَعْضِ اَلثُّغُورِ فَقُتِلَ وَ تَرَكَ عَلِيٌّ صِبْيَاناً يَتَامَى وَ لَيْسَ عِنْدِي شَيْءٌ فَقَدْ أَلْجَأَتْنِي اَلضَّرُورَةُ إِلَى خِدْمَةِ اَلنَّاسِ فَانْصَرَفَ وَ بَاتَ لَيْلَتَهُ قَلِقاً فَلَمَّا أَصْبَحَ حَمَلَ زِنْبِيلاً فِيهِ طَعَامٌ فَقَالَ بَعْضُهُمْ أَعْطِنِي أَحْمِلْهُ عَنْكَ فَقَالَ مَنْ يَحْمِلُ وِزْرِي عَنِّي يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فَأَتَى وَ قَرَعَ اَلْبَابَ فَقَالَتْ مَنْ هَذَا قَالَ أَنَا ذَلِكَ اَلْعَبْدُ اَلَّذِي حَمَلَ مَعَكِ اَلْقِرْبَةَ فَافْتَحِي فَإِنَّ مَعِي شَيْئاً لِلصِّبْيَانِ فَقَالَتْ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْكَ وَ حَكَمَ بَيْنِي وَ بَيْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَدَخَلَ وَ قَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ اِكْتِسَابَ اَلثَّوَابِ فَاخْتَارِي بَيْنَ أَنْ تَعْجَنِينَ وَ تَخْبِزِينَ وَ بَيْنَ أَنْ تُعَلِّلِينَ اَلصِّبْيَانَ لِأَخْبِزَ أَنَا فَقَالَتْ أَنَا بِالْخُبْزِ أَبْصَرُ وَ عَلَيْهِ أَقْدَرُ وَ لَكِنْ شَأْنَكَ وَ اَلصِّبْيَانَ فَعَلِّلْهُمْ حَتَّى أَفْرُغَ مِنَ اَلْخَبْزِ فَعَمَدَتْ إِلَى اَلدَّقِيقِ فَعَجَنَتْهُ وَ عَمَدَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَى اَللَّحْمِ فَطَبَخَهُ وَ جَعَلَ يُلْقِمُ اَلصِّبْيَانَ مِنْ اَللَّحْمِ وَ اَلتَّمْرِ وَ غَيْرِهِ فَكُلَّمَا نَاوَلَ اَلصِّبْيَانَ مِنْ ذَلِكَ شَيْئاً قَالَ لَهُ يَا بُنَيَّ اِجْعَلْ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فِي حِلٍّ مِمَّا مَرَّ فِي أَمْرِكَ فَلَمَّا اِخْتَمَرَ اَلْعَجِينُ قَالَتْ يَا عَبْدَ اَللَّهِ سُجِرَ اَلتَّنُّورُ فَبَادَرَ لِسَجْرِهِ فَلَمَّا أَشْعَلَهُ وَ لَفَحَ فِي وَجْهِهِ جَعَلَ يَقُولُ ذُقْ يَا عَلِيُّ هَذَا جَزَاءُ مَنْ ضَيَّعَ اَلْأَرَامِلَ وَ اَلْيَتَامَى فَرَأَتْهُ اِمْرَأَةٌ تَعْرِفُهُ فَقَالَتْ وَيْحَكِ هَذَا أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ قَالَ فَبَادَرَتِ اَلْمَرْأَةُ وَ هِيَ تَقُولُ وَا حَيَايَ مِنْكَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ بَلْ وَا حَيَايَ مِنْكِ يَا أَمَةَ اَللَّهِ فِيمَا قَصَّرْتُ فِي أَمْرِكِ . 🔰امام على «ع»- زنى را ديد كه مشكى آب بر دوش خود مى‏برد. آن مشك را از وى گرفت و همراه او به بردن آن پرداخت؛ و چون از حال او پرسيد گفت: على بن ابى طالب همسر مرا به يكى از مرزها فرستاد و او كشته شد، و چند طفل يتيم براى من برجاى گذاشت. چون چيزى ندارم ناگزير به خدمتگزارى مردم مى‏پردازم. على رفت و شب را به پريشاندلى گذراند. چون بامداد شد زنبيلى پر از خوراكى براى آن زن برد. در راه بعضى از كسان از او خواستند كه بردن زنبيل را بر عهده ايشان گذارد، او در جواب گفت: «روز قيامت چه كس بار مرا خواهد برد؟». به در خانه زن رفت و در زد، زن پرسيد:كيست؟ گفت: من آن بنده‏ام كه ديروز مشك را بر دوش كشيدم، در را بگشا كه چيزى براى كودكان با خود آورده‏ام. آن زن گفت: خدا از تو خرسند باشد و ميان من و على بن ابى طالب داورى كند. پس داخل شد و گفت: من دوست دارم كه به ثواب و پاداشى برسم، ميان خمير كردن و پختن نان و نگاهدارى كودكان، اين يك را برگزين تا من به نان پختن مشغول شوم. آن زن گفت: من بر پختن نان بيناتر و تواناترم، آن تو و آن كودكان، آنان را سرگرم دار تا من از پختن نان فارغ شوم! پس آن زن به خمير كردن پرداخت و على به پختن گوشت مشغول شد، و لقمه‏هايى از گوشت و خرما و جز آن را خرده خرده به كودكان مى‏خورانيد. هر وقت به كودكان چيزى مى‏داد مى‏گفت: «فرزندم! از آنچه در كار تو گذشته است على بن ابى طالب را حلال كن! على به روشن- كردن تنور مشغول شد و چون شعله آتش روى او را مى‏سوزاند مى‏گفت: اى على بچش! اين است كيفر كسى كه از بيوه زنان و يتيمان غافل بماند. در آن هنگام زنى كه على را مى‏شناخت از آنجا گذشت و به زن صاحب خانه گفت: واى بر تو، اين امير المؤمنين است! .. آن زن شرمسار شد و گفت: از تو خجالت مى‏كشم اى امير مؤمنان! على در پاسخ او گفت: من بايد از تو خجالت بكشم كه در كار تو قصور كرده‏ام. 📚المناقب،ابن شهر آشوب،ج ۲، ص ۱۱۵_۱۱۶. ♻️کانال الکشکول @kashkolka