🔴سفیر الحسین علیه السلام حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام(6) الكعبي✍️ 🔸آب طلبیدن حضرت مسلم:وقتى مسلم بن عقيل به در قصر رسيد كوزه آب خنكى آنجا بود و گفت: «از اين آب به من بدهيد.» مسلم بن عمرو گفت: می‌بینی که چقدر سرد است؟ به خدا قسم هرگز از آن نخواهی چشید ای پسر عقیل، مگر آن‌که پیش از آن، آب جوشان جهنم را بنوشی. مسلم بن عقیل گفت: وای بر تو، کیستی؟ گفت: من فرزند کسی هستم که حقّی را که تو انکار می‌کنی می‌شناسد و نصیحت پیشوایی را که تو با او دشمنی می‌ورزی می‌پذیرد و در حالی‌که تو با او مخالفت می‌کنی، از او اطاعت می‌کندمن مسلم بن عمرو باهلی هستم. مسلم بن عقیل گفت: چه چیز تو را چنین ستم‌پیشه و سنگ‌دل کرده است؟ ای فرزند باهله، تو برای رفتن به جهنم و نوشیدن آب جوشان سزاوارتری سپس مسلم به دیوار تکیه داد و نشست. عمارة بن عقبه غلامش را فرستاد و کوزه آبی آورد و قدری به مسلم داد، مسلم سه بار ظرف آب را بالا برد ولی هر بار ظرف پر از خون شد. بار آخر دو دندان ثنایای مسلم در ظرف افتاد و او هرگز نتوانست آب بنوشد. آنگاه گفت: الحمدللّه، اگر این آب روزی من بود آن‌را می‌نوشیدم. سپس مسلم را به داخل قصر بردند. 🔸وارد شدن بر ابن زیاد: آنگاه مسلم بن عقيل را پيش ابن زياد بردند كه سلام امارت بدو نگفت. مرد محافظ گفت: «چرا به امير سلام نمى‏گويى؟» گفت: «اگر آهنگ كشتن من دارد چرا سلامش گويم و اگر آهنگ كشتن من ندارد به جان خودم كه سلام بسيار من به او خواهم گفت.» ابن زياد به او گفت: «به جان خودم كه كشته مى‏شوى.» گفت: «همينطور؟» گفت: «بله» گفت: «پس بگذار با يكى از مردم قومم وصيت كنم.» گويد: آنگاه به همنشينان عبيد اللَّه نگريست كه عمر بن سعد از آن جمله بود بدو گفت: «اى عمر ميان من و تو خويشاوندى‏اى هست مرا به تو حاجتى هست و انجام حاجتم بر تو لازم است، اين يك راز است.» گويد: اما عمر نخواست فرصت دهد كه آنرا بگويد. اما عبيد اللَّه بدو گفت: «از نگريستن در حاجت پسر عمويت دريغ مكن.» گويد: پس عمر برخاست و با مسلم به جايى نشست كه ابن زياد او را مى‏نگريست. مسلم بدو گفت: «مرا در كوفه قرضى هست كه از وقتى آمده‏ ام گرفته ‏ام، هفتصد درم است از جانب من ادا كن. از ابن زياد بخواه كه جثه مرا به تو ببخشد و آنرا به گور كن. كس پيش حسين فرست و او را بازگردان كه من به او نوشته‏ام و خبر داده‏ام كه مردم با ويند و يقين دارم كه حركت كرده است.» عمر به ابن زياد گفت: «مى‏دانى به من چه مى‏گويد؟ چنين‏ مى‏گويد ابن زياد گفت: «امانتدار خيانت نمى‏كند. اما گاه باشد كه خيانتكار را امانتدار كنند. مال تو از آن تست و از اينكه به دلخواه خويش در آن تصرف كنى منعت نمى‏كنم. اما حسين، اگر آهنگ ما نكند، آهنگ او نمى‏كنيم و اگر آهنگ ما كند، او را رها نمى‏كنيم. وساطت ترا درباره جثه او نمى‏پذيريم كه به نظر ما شايسته اين كار نيست كه با ما پيكار كرده و مخالفت كرده و در هلاك ما كوشيده است.» (1) 🔸شهادت مسلم علیه السلام: سپس ابن زياد گفت: «كسى كه ابن عقيل سر و شانه‏اش را به شمشير زده كجاست؟» او را بخواندند و ابن زياد گفت: «بالا برو و گردنش را بزن.» گويد: پس مسلم را بالا بردند و او تكبير مى‏گفت و استغفار مى‏كرد و درود فرشتگان و پيمبران خدا مى‏گفت بالاى قصر او را به جايى بردند كه مقابل محل كنونى قصابان است و گردنش را بزدند و پيكرش را از پى سرش پايين افكندند(2)واین واقعه در روز نهم ذی الحجه سال60هجری(3). 🔸پیکر مطهر مسلم بن عقیل علیه السلام و هانی بن عروه رضی الله: و پس از آن سر آن دو شهید مظلوم را با نامه به یزید روانه دمشق کرد ویزید دستور داد تابر سردر یکی از دروازهای دمشق آویختن (4) وجسدشان را از پا در بازار کوفه رو زمین کشاندن(5) وبدستور ابن زیاد بدار آویختند( 6) . ——————————————————————- 1_ تاريخ الطبري، ج‏5، ص: 376 ؛ 2_تاريخ الطبري،الطبری،ج:5،ص: 378. ؛3_مسار الشیعه،الشیخ المفید،ص:37؛ 4_ الفتوح،ابن اعثم،ج:5،ص:62_63. ؛ 5_ تاريخ الطبري،الطبری،ج:5،ص: 397. 6_الفتوح،ابن اعثم،ج:5،ص:61_62. ♻️کانال الکشکول @kashkolka