در عرض چند ساعت، خانه منیژه پر از جمعیت اقوام، خبرنگارها و عکاس‌ها می‌شود تا آنان اولین تماس تلفنی خود را برقرار کنند. فردای آن روز همه به فرودگاه می‌روند و لحظه دیدار بالاخره می‌رسد: «حسین نزدیک شد؛ خیلی نزدیک. همه فامیل و دوست و آشنا دور او ریخته بودند و ماچش می‌کردند. یکی آویزانش می‌شد، یکی دستش را می‌گرفت، یکی به پایش افتاده بود. کاملاً احساس می‌کردم که حسین از بالای سر همه آنها دنبال کسی می‌گردد. فقط به او خیره شده بودم. صدایی بلند گفت: لطفاً برید کنار! اجازه بدید همسرش اون رو ببینه! دریای جمعیت کنار رفتند و برای من راه باز کردند. خبرنگارها با دوربین‌هایشان دویدند. روبه‌روی هم قرار گرفتیم. دست مرا گرفت و گفت: حالت چطوره؟ گفتم: خوبم! پیشانی‌ام را بوسید و یک‌دفعه سیل جمعیت من و حسین را از هم جدا کرد. در همین دقایق، خبرنگارها چند بار دورم جمع شدند؛ تلق تلق عکس می‌انداختند. پرسیدند: خانم لشگری، در این لحظه احساستون چیه؟ جوابی ندادم؛ فقط سکوت کردم. چقدر این سؤال برایم رنج‌آور بود. خسته شده بودم. سرگیجه و سردرد داشتم. به این نوع شلوغی‌ها عادت نداشتم. سال‌های سال زندگی ساکت و خلوتی داشتم. ما سه نفر انگار در یک تصادف شدید ضربه سختی خورده باشیم و بعد از هجده سال از کُما بیرون آمده باشیم. فقط احتیاج داشتیم ساعت‌ها بنشینیم و به یکدیگر نگاه کنیم؛ ببینیم از لحاظ ظاهری چه تغییری کرده‌ایم تا یخمان آب شود و بعد تازه بتوانیم با هم صحبت کنیم. تعجب می‌کردم در آن جماعت انبوه هیچ‌کس این را نمی‌فهمید ...» فصل جدیدی از زندگی حسین و منیژه آغاز شد؛ این بار با رنگ و بویی دیگر. اما زندگی مشترک مجدد آنها ۱۱ سال بیشتر طول کشید. سرلشکر حسین لشگری بامداد دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸ در بیمارستان لاله تهران درگذشت و منیژه لشگری هم ۵ بهمن ۱۳۹۸ بر اثر سکته قلبی دار فانی را وداع گفت.