🔰 حکایت سرکه فروش و عسل فروش ✅ گویند: شخصى دو دختر داشت که همزمان به دو شوهر داد، مدتى گذشت مادر آن دختران با خود گفت: به دیدن دخترانم بروم تا از نزدیک از اوضاع آنان خبردار شوم. 🔶 نخست به خانه آن دخترى رفت که شغل شوهرش سرکه فروشى بود، با زندگى جمع و جور و شایسته و داراى امکانات رفاهى مناسب این دختر روبرو شد و با خود گفت: حتماً زندگى دختر دوم من که شوهرش عسل فروشى دارد از این بهتر و پیشرفته تر خواهد بود لکن با کمال تعجب هنگامى که به خانه دختر دوم رفت با زندگى ساده و عقب افتاده و نامناسبى روبرو شد، در فکر فرو رفت و از دختران جویاى علت و دلیل شد. 🔷 آن دخترى که شوهرش سرکه فروشى داشت گفت: مادر، شوهر من سرکه ترش را با شیرینى و خوش خلقى و خنده رویى به مشتریان مى فروشد از این رو هر کس از او جنس مى خرد شیفته اخلاق او مى گردد و دیگران را هم تشویق به سوى او مى کند. 🔻 دختر دوم گفت: اى مادر! شوهر عسل فروش من عسل ها را با ترشرویى و بد خلقى مى فروشد که هر کس از او یکبار عسل بخرد دوباره از آن بازار عبور نمى کند و دیگران را هم از این جریان با خبر مى سازد. مادر دختران رمز و راز پیشرفت و پسرفت آن دو زندگى را دریافت کرد. 🍒 آرى نتیجه مى گیریم که: سرکه فروش خوش اخلاق بهتر و موفقتر از عسل فروش بد اخلاق است. ┄┅═✧🌺 ڪشڪول ᓄـعنوے 🌺✧═┅┄ 🆔 @kashkool_manavi