‌ ‌علی آبگوشت نمی خورد،یک بار که از مدرسه آمد من توی حیاط بودم آبگوشت گذاشته بودم و داشتم لباس می شستم. آمد و گفت: عزیز گشنمه ناهار چی داریم؟ گفتم آبگوشت علی جان؛ ببخشید کار داشتم وقت نکردم چیز دیگه ای درست کنم. بچه ام هیچی نگفت. می دونستم آبگوشت دوست نداره. سرش را پایین انداخت و رفت توی آشپزخانه،دنبالش رفتم. دیدم کتری را پر کرد و گذاشت روی چراغ و چایی دم کرد و بعدشم چایی رو شیرین کرد، با نون خورد و رفت خوابید. 🌹 شهید سپهبد علی صیاد شیرازی