یه روز مش حسن و مش رجب داشتن با تراکتورِ مش رجب میرفتن سر زمین کشاورزیشون کار کنن. تو راه میبینن یه گوشه‌ای فضولات گاو ریخته شده. مش رجب به مش حسن میگه اگه راست میگی برو اونو بخور. مش حسن میگه اگه بخورم چی بهم میدی؟ مش رجب میگه تراکتورمو میدم مش حسن میره همه‌ی اون فضولات رو میخوره و تراکتورو صاحب میشه از زمین که برمی‌گشتن مش حسن باخودش داشته فکر میکرده که اگه رفتیم تو روستا، بهم گفتن تراکتورو از کجا آوردی؟ چجوری صاحب شدی، چی بگم؟ بگم چی خوردم که خیلی زشته که. این خفت و خواری دیگه رو پیشونی من میمونه. آخه تراکتور به چه قیمتی؟ یکم جلوتر که میرن، دوباره مقداری پهن گاو میبینن. مش حسن به مش رجب میگه، اگه اونو بخوری، تراکتورتو برمیگردونم. مش رجب هم که در غم فراق تراکتورش به سر میبرده، میره و همشو میخوره و تراکتورشو دوباره صاحب میشه بعدش مش حسن به مش رجب میگه، ما که داشتیم میرفتیم این تراکتور مال تو بود. الانم که داریم برمیگردیم هم مال توعه، پس این چیزارو برای چی خوردیم؟ اگه فکر کردید این داستان حکایت این روزهای سیاست خارجه کشور ما در مذاکرات هست، سخت در اشتباهید چون ما تو برجام هم خوردیم، هم تراکتورمونو گرفتن هم رآکتورمونو. نمیدونم چه اصراری داریم به خوردن اون محتویات و دادن راکتورها و چیزای دیگه. آخرشم هیچی که هیچی 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0