در میان حجره بر در مانده چشمان ترت تا بیاید مهدی و مرهم نهد روی پرت آتش کین بر دل و جانت شرر افکنده است سوخته زین ماجرا هر بند و عضو پیکرت بغض سنگینی میان سینه ات حس میشود بغض ناشی از تمام غصه های مادرت قطره ی آبی نخوردی در میان تشنگی یاد کردی کام خشک جد خوب و اطهرت ای عزیز فاطمه در وقت جان دادن رسید بر سر بالین تو نور دو چشم انورت کربلا اما تمام قصه جور دیگری است قصه ای که آتش افروزد همه پا تا سرت. @asharmadahiii