📚برشی از یک کتاب: ▪️گمشده هایی داریم که چون بعضا چیزهایی آمده و جایش نشسته است؛ اصلا نمی فهمیم این ها؛ آن گمشده های ما نیستند. ▫️احساس می کنیم این هایی که به ظاهر صورت گمشده ما هستند؛ منتقل کننده ی احوالاتی نیستند که ما از طریق خود به آن موجودات به آن حالات وجودی دست می یافتیم؛ و فهم این مسئله کار مشکلی است؛ در حدی که نیچه را دیوانه کرد. 🔹نیچه اولا؛ متوجه بود چه بلایی بر سر بشر آمده است و لذا فریاد می زد خدا مرده است! 🔸ثانیا؛ هیچ راه حلی برای نجات بشر نمی شناخت. ▪️چیزی که ما در روش اهل بیت می شناسیم و می توانیم به عنوان راه برون رفت از ظلمات معرفتی دنیای معاصر مورد استفاده قرار دهیم؛ و این از چشم نیچه پنهان بود؛ او می فهمید وقتی از ارتباط با حقایق عقب افتادیم و دیگر ذات را نفهمیدیم زبانی که متذکر آن حقایق است؛ زبانی غریب و نامحسوس می شود و دیگر هیچ زبانی متذکر حقیقت نیست؛ اما نمی دانست چه باید بکند. ▫️بشر حسی؛ به راحتی زبان انسان های قدسی را نمی فهمد ولی آن ها سخن گفته اند تا همین بشر را از این سرگردانی برهانند؛ بشری که حقایق وجودی را انکار کند؛ دیگر قدرت سیر و تفکر به معنی واقعی آن را ندارد و لذا بیشتر حرف می زند؛ حرف و حرف و حرف. 🔹نیچه متوجه شد فاجعه ی پیش آمده یعنی انقطاع بشر از عالم قدس؛ فاجعه ای فوق العاده بزرگ است و لذا با همه ی حرکات و سکناتش خواست آن را نشان دهد؛ هر چند برای نشان دادن آن، نیاز به وارستگی بیشتری بود که نیچه از آن بهره کافی نداشت. 📚منبع: کتاب آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود؛ ص 59 و 60 🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀 https://eitaa.com/katab313