💥حاج احمد اهل حلال و حرام بود.
🔰به بچه ها اجازه نمی داد با هر کس رفت و آمد داشته باشند و تا آن ها را خوب نمی شناخت؛ بچه ها اجازه ی رفت و آمد با آن ها را نداشتند.
▪️به آن ها می گفت که از دست هر کسی چیزی نخورید؛ شاید از راه حرام به دست آمده باشد و روی این مسئله تاکید فراوان داشت.
▫️وضعیت اقتصادی ما خوب بود و مغازه ی نانوایی در اندیمشک داشتیم.
🔹حاج احمد که فوت کرد( سال 1345) سختی های من شروع شد.
🔸13 سال بعد از فوت او؛ هنوز در
خانه ی پدر شوهرم زندگی می کردم.
▪️خانه شلوغ بود و پر جمعیت.
▫️آنجا در یک اتاق کوچک زندگی
می کردم با هفت بچه قد و نیم قد.
💥زمستان که می شد؛ سقف بالای سرمان؛ چکه می کرد؛ گاهی شدت باران به حدی بود که آب از سقف پایین
می ریخت و من بایستی زیر چکه ی آن؛ ظرف می گذاشتم.
🔰تمام شب ها زیر نور فانوس ریسندگی می کردم؛ مغازه داشتیم؛ اما دخل؛ دست برادر شوهرم بود و روزی شش تومان به ما می داد؛ شش تومان برای هشت نفر.
🔹چه روزها و شب های سختی که بر من و بچه هایم گذشت.
🔸اوایل انقلاب بود که خانه ای اطراف بیمارستان یا زهرا خریدیم و از آنجا رفتیم و به خانه جدید نقل مکان کردیم.
راوی: معصومه اشعری؛ مادر شهیدان صبور
📚منبع: کتاب برادران صبور؛ ص 22
#خاطرات_شهدا
#شهیدان_صبور
🥀کانال ایستگاه مطالعه🥀
https://eitaa.com/katab313