💠حسین علیه السلام و امتحان طبیب:
روایت است که در شهر موصل طبیبی بود مروانی و اکثر اوقات در خدمت معاویه علیه الهاویه به سر می برد. در زمان خلافت امام حسین علیه السلام آن طبیب می گفت: که امام زمان، حسین بن علی بن ابیطالب است. علت آن این بود که روزی درویشی به طبیب گفت: اعتقاد یزید پلید که فاسق و فاجر و ظالم و عاصی است، مانند پدرش معاویه و جدش ابوسفیان می باشد. ولی امام زمان حسین بن علی علیه السلام است که به جمیع اوصاف حمیده موصوف است و کمترین صفاتش این است که مال او وقف محتاجان و بیوه زنان است و در یزید این صفات موجود نیست.
طبیب این سخن را در ظاهر قبول نکرد؛ اما در دل می گفت: من این قول درویش را امتحان می کنم، اگر در این باب صادق باشد من نیز شیعه وی خواهم شد.
از قضا در همسایگی آن طبیب زنی بود بیوه و پسر یتیم داشت.
وقتی آن زن بیمار گردید پسر خود را نزد طبیب فرستاد که فلان مرض را دارم، علاج فرمای.
طبیب گفت: ای پسر، مادرت را جگر اسب سالم می کند که فلان رنگ باشد.
آن یتیم گفت: من جگر اسبی از کجا پیدا کنم؟
طبیب گفت: نزد حسین بن علی.
قصد طبیب این بود که ببیند کرم و خلقی که لازمه امامت است آیا در امام حسین علیه السلام موجود است یا خیر.
یتیم به در خانه امام حسین علیه السلام آمده، احوال مادر خود و قول حکیم را معروض داشت. آن حضرت فرمودت تا یک اسب را طویله را معروض داشت. آن حضرت فرمود، تا یک اسب را طویله بیرون آوردند و کشتند و جگرش را به یتیم دادند. یتیم جگر را گرفته، نزد طبیب آورد. طبیب گفت: اسبت چه رنگ بود؟
یتیم گفت: فلان رنگ که تو گفتی.
طبیب گفت: جگر اسب این رنگی خوب نیست، فلان رنگ خوب است.
برای بار دوم یتیم خدمت امام حسین علیه السلام رسیده، قول حکیم را بیان نمود.
حضرت فرموده تا اسب دیگر را سر بریدند و جگرش را به یتیم دادند.
یتیم آن را گرفته نزد طبیب آورد. طبیب گفت: این نوع اسب نیز جگرش خوب نمی باشد، اسب باید فلان رنگ باشد.
پسر یتیم برای بار سوم خدمت حضرت رسیدند تا آنکه این مراجعه ها پنج بار تکرار شد و هر نوبت حضرت اسبی می کشت و جگرش را به طفل می داد. طبیب چون این حسن خلق و کرم آن حضرت را مشاهده کرد، برخاست و به در خانه آن حضرت آمد و از ملازمان آن حضرت التماس کرد که مرا به طویله حضرت ببرید.
خادمان طبیب را به طویله بردند؛ نگاه کرد. دید پنج اسب سر بریده در طویله افتاده است.
پرسید: چرا این اسبها را سر می بریده اند؟
گفتند: برای خاطر یک یتیم که مادر او را گفته طبیب باید با جگر اسب معالجه نمود.
طبیب با دیدن این جریان، به در خانه حضرت نشست تا آنکه حضرت بیرون آمد. طبیب برخاسته دست و پای آن حضرت را بوسید و از آن حضرت عذر می خواست و از شیعیان خاص آن حضرت شد.
حضرت پرسید: سبب اخلاق و اعتقاد تو چه بوده است؟
طبیب احوال یتیم و امتحان خود را برای حضرت بیان نمود.
حضرت فرمود: این ها سهل است، بیا تا تو را خبر دهم به چیزی که بالاتر از این فضل باشد.
پس امام حسین علیه السلام دست به آسمان برداشته، عرض کرد.
خدای برای رضای تو و دوستان تو این اسبها را کشتم و تو قادری که آنها را زنده گردانی. اگر خانواده ما نزد تو قرب و منزلتی دارند، به حرمت جدم مصطفی و پدرم علی مرتضی و مادرم فاطمة الزهرا و برادرم حسن مجتبی این اسبها را زنده گردان.
هنور دعای حضرت تمام نشده بود که هر پنج اسب زنده شده، برخاستند.
✍