#یک_داستان_تکراری
💍روزهای اول زندگی همه چیز عالی بود انگار خونمون شبیه بهشت بود؛
👨🦰شوهرم برای رسیدن به منزل سر از پا نمی شناخت و سعی می کرد هر روز شاخه گل 💐یا هدیه کوچکی برام بخره.
🥰 منم حسابی به خودم می رسیدم و با ذوق و شوق منتظرش بودم. هر روز با سینی چای و شیرینی به استقبالش می رفتم.... 💑
😢اما نمی دونم چرا پس از چند سال این صحنه ها کمرنگ شد و محبت و صمیمیت رو به سردی رفت ...⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️
👌👌حتما پست های بعدی را ببینید...
اینم لینک کانالمونه👇
https://eitaa.com/kazemimaharat