#شعر کودکانه (جشن قرآن)
آن روز زنگ آخر خانم معلم ما
با یک خبر، حسابی خوشحال کرد ما را
توی کلاس آمد لبخند روی لب داشت
ما را نگاه می کرد ماژیک را که برداشت
آمد کنار تخته شکلی کشید زیبا
از یک کتاب و کم کم کامل نمود آن را
زیرش کشید پایه مانند ضربدر بود
پرسید تا بگوییم اسم کتاب را زود
ما هم جواب دادیم: هست این سوال آسان
توی کلاس پیچید نام قشنگ «قرآن»
روی لب معلم لبخند دلنشین بود
گفت: آفرین عزیزان! منظور من همین بود
آن هدیه ی خداوند بر مردم مسلمان
قرآن که آشنایید با چند سوره از آن
یک مژده دارم امروز ای بچه های خوش رو
امسال «جشن قرآن» ما می رویم به اردو
یک شنبه صبح، آغاز گردید اردوی ما
از مدرسه به سمت کوه کنار دریا
یک دشت سبز و زیبا نزدیک کوه دیدیم
روئیده بود آن جا گلهای رنگ وارنگ
بر شاخه ها شکوفه با برگهای خوش رنگ
بسیار با صفا بود آن کوه و دشت و دریا
با حرف های خوب خانم معلم ما
می گفت: ای عزیزان پروردگار دانا
با لطف و مهربانی بهر هدایت ما
خیلی کند محبت کرده عطا فراوان
از بهترین آن ها باشد کتاب قرآن
این آیه ها که انگار بر بال یک فرشته
با نام «جبرئیل» از سوی خدا نوشته
با دست او به تدریچ
بر حضرت محمّد صلی الله علیه و آله
در مدتی حدود بیست و سه سال آمد
هر آیه که می آمد می کرد او تلاوت
تا با عمل به آنها انسان شود هدایت
بر قلب نازنینش البته کُلِّ قرآن
یک بار هم شبِ قدر نازل شده عزیزان
با احترام بسیار خوب است یک مسلمان
اول وضو بگیرد در وقت خواندن آن
آن وقت رو به قبله آن را کند قرائت
با صوت و لحن زیبا آهسته و به دقت