"حلالت نمیکنم!
آن زمان خیلی از مردم به پدرم اتهام تولید مشروبات الکی را میزنند که متاسفانه با توجه به شرایط روستا و محیط کوچکی که داشت پدر توسط کمیته دستگیر میشود و مجازاتش شلاق مقابل چشم مردم و جلوی مسجد روستا بود. پدربزرگ که شاهد این اتفاق بود به پدرم میگوید حلالت نمیکنم که باعث سرافکندگی من و خانوادهام شدی!
دل پدرم همانجا میشکند و با امام رضا (ع) قول و قراری میگذارد. (سالها پیش از تولد من برادری به دنیا میآید که متاسفانه فوت میکند و تا مدتی والدینم صاحب فرزندی نمیشوند.) پدر در همان حالت و با دلی شکسته رو به گنبد مسجد کرده و از امام میخواهد اگر به او فرزندی عطا کند، نامش را رضا میگذارد و به یمن ورودش و نگاه خاص حضرت همه این مسائل را کنار خواهد گذاشت و اعتیادش را ترک خواهد کرد. بعد از مدتی هم این دعا مستجاب میشود و من به دنیا میآیم. پس از تولد من، پدر سر قولش میماند و اعتیادش را ترک میکند "