💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💗
#عقیق💗
#قسمت_دهم
ناخود آگاه نگاهی به خودش انداخت! نبود! شکمش شش تکه نبود! لاغر نبود ولی هیکلی هم نبود!!
دوباره خندید و به این جمله مضحک فکر کرد: کاش میشد مثل خیلی ها گفت! ظاهر که مهم نیست!
دلت شش تکه باشد! پوفی کشید !
تازگی ها واقع نگری اش عجیب گل کرده بود! اینها واقعیت بود و او داشت فکر میکرد به این فلسفه که چرا شعار و واقعیت اینقدر دور از همند!
ترجیح داد زودتر به کلاسش برسد زیر لب زمزمه کرد:
ماه خندید به کوتاهی شور و شعفم
دست بردم به تمنا و نیامد به کفم
کشش ساحل اگر هست چرا کوشش موج
جذبه دیدن تو میکشد از هر طرفم
زهرا با نگاهش بدرقه اش کرد!! در دلش اعتراف کرد: آنقدرها هم مهم نیست شکم مردی شش تکه باشد!! ظاهر که مهم نیست دل مرد باید شش تکه باشد...!
سامیه دستهایش را رو به روی چشمان زهرا تکان می دهد و زهرا را به خود می آورد نگاهش را به سختی از قامت ابوذر میگیرد. پروانه خنده کنان میگوید: روی مجنونو سفید کردی زهرا ...
زهرا تنها به یک تلخند برای پاسخ بسنده میکند... و آوایی در دلش پژواک میشود که: اگر مجنون
دل شوریده ای داشت دل لیلی از آن شوریده تر بود!
سامیه با دلسوزی نگاهش میکند... زهرا هر روز پژمرده تر میشود. خبرهایی برایش رسیده که ابوذر هم حال و هوایی مثل زهرا دارد ولی رو نکرده!! خطای یک درصدی معروف نگذاشته تا زهرایش را بی خودی امیدوار کند. دستهایش را میگیرد و میگوید: این همه حسرت برای چیه زهرا؟ ابوذر هم یکی مثل همه هم فکراش... تو که دور و برت زیاد هستن از این مدل.
زهرا به چشمهایش خیره میشود آرام میگوید: سامیه میدونی؟ من حتی میدونم از ابوذر بهتر هم دور و برم هست ولی چه کنم؟ سرید...دل بود... سرید اونم برای یکی مثل ابوذر. من خیلی وقته با خودم کنار اومدم من نمیتونم فراموشش کنم! اگه خدا نخواست و قسمتِ هم
نبودیم من تا آخر عمر تنها می مونم!!! اینو با خودم عهد بستم! نه اینکه بگم اونقدری عاشقشم که به پای عشقش میمونم و با یاد عشقش زندگی میکنم! نه من آدم خیانت کردن نیستم فکر به ابوذر هم خیانته به یکی دیگه هست.
سامیه ترسید... خیلی هم ترسید. این لحن مصمم را خوب میشناخت...