#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
چرا نشستی گریه میکنی حاجی؟ طوری شده؟ بچه ها شهید شدن؟ فرمانده گفت: «اقلاً پایه اش را می ذاشتی بمانه زمانی. »
– پایهاش؟ برا چی؟ حاجی با آستینش چشمش را پاک کرد و به فکر جریمه افتاد.
– یعنی از اینجا تا ماشین سینهخیز کافیه ناصر؟
– چرا؟ اشتباهی کردم حاجی؟
– کافی نیست.
– حاجی کاری کردم؟
– از اینجا تا جایی که نا دارم میرم.
فرمانده اسلح هاش را روی زمین گذاشت و روی خاک ها خوابید و گفت: «اسلحه ام رو شما بیار.»
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔تفنگم زمین نزار
📝سید میثمموسویان
📚
@ketab_Et