#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
«خورشید وسط آسمان بود. رانندهها کلافه و خسته، لودرها را خاموش کردند و از آنها پایین آمدند. وقت نماز و ناهار شده بود. قیافه دایی درهم بود. ناآرام و نگران به نظر میرسید. صورتش زیر آفتاب سوخته بود. طوری خودش را در کنارم پهن کرد که مشتی خاک با نشستنش بلند شد. رویم را به طرفش برگرداندم. خواستم کمی دلداریاش بدهم تا خستگی از تنش بیرون برود. دیدم تمام بدنش را روی زمین پهن کرده. انگار که زیرش فرش پهن شده باشد.
با خودم فکر کردم که چرا دایی اینقدر برای پیدا کردن چند تکه نشانی گنج، عتیقهجات و یا کتانی من، نگران است؟ واقعا به دنبال چه چیزی بود؟»
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔نشانیگنج
📝فاطمه بهبهانی
📚
@ketab_Et