هدایت شده از  کتاب سرای فانوس شب
🌸 همیشه آرزو داشتم کاش می‌توانستم امام حسین(ع) را یاری کنم. وقتی می‌نشستم توی روضه، می‌گفتم: «آقاجان! چرا ما تو اون دوره نبودیم تا جوونمون رو فدات کنیم؟» یک روز از خودم پرسیدم: «اشرف سادات! این‌همه حسین حسین می‌کنی، تو که هنوز امتحانی پس ندادی؟ چطور این‌قدر به خودت مطمئنی که هی وسط روضه مشت می‌کوبی به سینه و می‌گویی حسین جان! من و بچه‌هام فدای شما؟ مگر نمی‌خواستی برای خدا، دینش را کمک کنی؟ بسم الله. نمی‌بینی این شاه پدرنابیامرز این‌همه به دین خدا دهن‌کجی می‌کند؟ امام حسین نیست، درست؛ ولی این آقا روح‌الله، همان حرف‌های امام را می‌زند. پس پا سفت کن در راهش.» بعدازظهرش رفتم بازار و برای خودم یک جفت کتانی خریدم. همان جا با خدا عهد کردم تا زنده‌ام، برای دین خدا و راه امام حسین(ع) هر چقدر توان دارم، بدوم... 📚 برشی از کتاب تنها گریه کن روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان 🆔جهت سفارش به آیدی مراجعه کنید: 👇👇👇👇 @Patogshohada شماره تماس +989373925623 💠کانال پاتوق کتاب ‌ انتشار بدون ذکر لینک زیر جایز نمی باشد https://eitaa.com/joinchat/4128702483C3f66436fd7