#مخصوص_استوری
#خط_عاشقی
▫️قسمتی از کتاب خط عاشقی؛ (شماره 4)
از ساختمان عملیات که آمدیم بیرون، رانندهاش منتظر بود. فرستادش تا بقیه را ببرد. صدای جمعیت عزادار شنیده میشد پیاده راه افتادیم سمت دسته عزاداری. توی حال خودم بودم که دیدم کنارم نیست. سرم را برگرداندم. نشسته بود روی زمین. داشت پوتینهایش را در میآورد، جورابهایش را هم بند پوتینها را به هم گره زد و آویزانشان کرد به گردنش. شد حرّ امام حسین علیهالسلام. صدای نوحهخوانیاش که از وسط جمعیت بلند شد، دسته عزاداری، سینهزنان و زنجیرزنان راه افتاد به طرف مسجد پایگاه. تا آن روز ندیده بودم فرماندهای اینطور عزاداری کند؛ پای برهنه بین سربازان و پرسنل، بدون اینکه کسی بشناسدش.
خاطرهای از شهید عباس بابائی
🔅راوی؛ سرهنگ خلبان فضلاللهنیا
🔻صفحه اینستاگرام کتاب هیأت:
📎
instagram.com/ketab_heyat
▫️
@ketab_heyat