🔸 منتشر شد 📖 گنجینه رنج 🔰 خاطرات رضیه غیبشی از زندگی و جنگ ✂️ سرم گیج می‌رفت. حس می‌کردم دارم می‌چرخم همه چیز در اطرافم در تاریکی فرو رفته بود. صداها بلند و لرزنده، مداوم و پشت سر هم بود. صدای چهل انفجار و جهل بار لرزیدن درهای هال و آشپزخانه و زمین زیر پایم و دیواری که خودم را به آن چسبانده بودم. در میان این صداها، صدای شکسته شدن هم شنیده می‌شد و زوزه سگ‌ها و جیغ گربه‌ها قلبم تیر می‌کشد. بی‌اختیار به گریه افتادم. ناله کردم: خدایا؟ پس کی تموم میشه؟ بسه دیگه! بسه! چقدر رو سرمون می‌کوبن. چند دقیقه بعد صداها فرو کش کرد و سکوت آمد 📚@ketabejonoob