🔺 درباره مجموعه
#سرگذشت_استعمار بیشتر بدانیم 👇
جلد سوم 3️⃣
🔹 فصل اول:
#بازی_بزرگ
🇬🇧 مردی که خودش را تاجری انگلیسی معرفی می کرد همراه فردی هندی، که مانند سادات دستار سبزی به سر بسته بود و ادعا می کرد نامش"سید کرامت علی" است، از تبریز به سوی استرآباد به راه افتاد. این دو مسافر در میان ترکمن ها از حوادثی که در قفقاز رخ داده بود، جنگ های ایران و روسیه و شکست سخت ایران صحبت می کردند. دو غریبه عجله ای برای ادامه سفر نداشتند. آن ها پس از دیدار با گروهی از ترکمن ها به ملاقات دسته ای دیگر می رفتند و در هر جمعی که می نشستند اصرار داشتند تا آن چه را از شکست سنگین ایران از روسیه دیده بودند تعریف کنند.
در حقیقت مردی که خود را تاجر معرفی می کرد "سروان آرتور کانالی"، افسر ارتش انگلستان بود که سفیر انگلستان در ایران او را مامور کرده بود تا اخبار شکست ایران و ضعف ارتش آن را میان ترکمن ها و افغان ها بپراکند و آن ها را به جدایی از ایران تشویق کند.
🔸 فصل دوم:
#ماجرا_هنوز_تمام_نشده
🚂 مردی که در ایستگاه قطاری در فلسطین روی بار و بنه اش نشسته بود و انتظار می کشید زمانی پادشاه سوریه بود. او منتظر ماموری انگلیسی بود تا او را برای رسیدن به تاج و تخت تازه آماده کند. این پادشاه آواره "فیصل" نام داشت. انگلسیی ها به شریف مکه قول داده بودند اگر علیه عثمانی قیام کند، پس از جنگ، حکومت کشورهای عربی را به پسران او خواهند سپرد. آن ها یکی از پسرهای شریف مکه را که فیصل نام داشت، برای حکومت در سوریه در نظر گرفتند و پسر دیگرش به نام "عبدالله" را برای عراق. اما پس از مدتی مجبور شدند فیصل را از سوریه بیرون بیاورند تا تاج پادشاهی عراق را بر سرش بگذارند.
🔹 فصل سوم:
#فارغ_التحصیل_زندان
🗯 "هنری استنلی" زمانی برای روزنامه ای در آمریکا خبر تهیه می کرد. او هیجان انگیزترین اخبار و ماجراها را از افریقا برای دفتر روزنامه می فرستاد؛ اما چند سالی بود که روزنامه نگاری را کنار گذاشته بود و شغل جدیدی پیدا کرده بود. پادشاه بلژیک استنلی را استخدام کرد تا سرزمین کنگو در قلب افریقا را برای او خریداری کند. استنلی راهی کنگو شد و شروع به معامله با سران آن جا کرد. او به رئیس قبیله ها هدیه هایی مانند دستمال کاغذی، کلاه، کت های روشن و شیشه های نوشیدنی می داد و از آن ها می خواست برگه هایی را امضا کنند. در این برگه ها قراردای نوشته شده بود که رئیس قبیله، طبق آن، زمین ها و جنگل های اطراف را به استنلی می فروخت.
🔸 فصل چهارم:
#ملکه_تهی_دست
☄️ جنگی تمام عیار آغاز شد. ناوگان انگلستان گلوله باران بندرهای چینی را آغاز کرد. چینی هایی که در تمام این سال ها به فکر ساختن نیروی دریایی قوی نبودند نمی توانستند با قدرتمندترین نیروی دریای جهان مقابله کنند. یکی از افسران چینی راه حلی پیشنهاد کرد: "تعدادی میمون را به ساحل می بریم. به پشت هر میمون هفت فتیله ی انفجاری می بندیم و با قایق به کشتی های دشمن نزدیک می شویم. فتیله ها را آتش می زنیم و میمون ها را روی عرشه کشتی رها می کنیم. اگر بخت با ما یار باشد، آتش فتیله ها به بشکه های باروت می رسد و کشتی های انگلیسی را منفجر می کند.