#برشی_از_کتاب
داعش لحظه به لحظه در حال پیشروی بود و هر روز مناطق بیشتری را تحت سیطره خود قرار میداد چیزی نمانده بود که به حرمین عسکریین در شهر سامرا برسند. با سرعتی که آنها داشتند مردم از مقاومت ناامید بودند و خود را در چنگال داعش میدیدند تیرها و خمپارهها بود که اطراف حرم پایین میآمد. تنها کاری که از دستم برمیآمد، این بود که با سفارت کشورها تماس بگیرم و از آنها کمک بخواهم.
از خط مقدم به دفتر کارم رفتم تا به حال شهری به این ساکتی و مردگی ندیده بودم. تمام مردم در خانههایشان پنهان شده بودند و از ترس میلرزیدند.
مقابل دفتر کارم رسیدم و از پلههای ساختمان بالا رفتم باعجله به همکارم گفتم سریع شماره سفارت آمریکا را برای من بگیر شماره را گرفت و تلفن را به دستم داد بدون سلام و علیک سر اصل مطلب رفتم و از آنها تقاضای کمک کردم آنها به من گفتند اگر بخواهیم کمکتان کنیم، شش ماه طول میکشد.
عصبانی شدم و گوشی را قطع کردم دستانم را به روی میز گذاشتم و به کودکان مظلومی که در شهر وجود داشتند فکر کردم ناگهان با خودم گفتم با ایران تماس بگیرم به همکارم گفتم شماره بیت رهبری ایران را برای من بگیر، شماره را گرفت و گوشی را دستم داد. بعد از سلام و علیک شرایط پیچیدهمان را برایشان شرح دادم.
آنها در جواب گفتند نیروی قدس را به کمک شما میفرستیم و برای از بین بردن محاصره تا ساعات آینده چند جنگنده به منطقه اعزام میکنیم با خوشحالی گوشی را قطع کردم و از پلههای دفتر پایین آمدم تسبیح را دستم گرفتم و یک دور الحمدلله ختم کردم.
در این حال و هوا به بچههای خط سری زدم و با آنها خوشو بش کردم. ناگهان یکی فریاد زد جنگندهها آمدند... جنگندهها آمدند...
چند جنگنده ایرانی تمام مواضع داعش را بمباران کردند و به ایران بازگشتند. صدای اللهاکبر در بیابان طنینانداز شد رزمندهها از خوشحالی همدیگر را در آغوش میگرفتند و به هم تبریک میگفتند، نگاهم را سمت حرم بردم و از ته دل خدا را شکر کردم، فقط خدا بود که ما را از محاصره حتمی نگاه داشت.
به یکی از فرماندههای بسیج عراق گفتم: فرمانده سپاه قدس ایران را میشناسی؟
گفت بله شخصی به نام
قاسم سلیمانی است.
https://eitaa.com/joinchat/933101601Cd1dfa711d4
سفارش کتاب👇👇👇
@majid_1332
اطلاع از موجودی کتابها، قیمت و شرایط ارسال👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1776681026C03d42ea8d8