🍃برگی از کتاب _گفتم: ای آقا! من کوچک توام، مرا به مُریدی خویش بپذیر و با من آغاز کن، که مُریدی چون من آسان به دست نمی آید. هم اکنون، لقمه نانی و قمقمه آبی بر می دارم، کوله بر دوش می اندازم و سر در پی تو می نهم، دیری نخواهد گذشت که مرا در انبوه مریدان خویش، غرق شده خواهی یافت، من این درد را که روزی در خیل عظیم مریدان تو، همچون غباری در هوا و قطره ای در دریا باشم، دردمندانه به جان می پذیرم و تن می سپارم به این عذاب که فشار شیفتگی مریدان تو دمادم عقب براندم و عقب بنشاندم تا آنجا که از خاطر مبارکت رخت بربندم... _مسئله من دیگرگون شدن جهان است نه مقامی منیع در این دگرگونی داشتن... من برای سرباز بودن تربیت یافته ام نه فرمان روایی کردن. مرد تنومند آتش در چشم، در کلبه ام را که دیگر کلبه نبود گشود و فرمود: دشوارترین و دردبخش ترین سفرها را اینک آغاز می کنیم... 📒سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می آید ✒به قلم: نادر ابراهیمی 📗📘📙 @ketabe_khoob