🀄🀄 زمان پرواز مصادف با اذان صبح است. اولین‌بار است که می‌بایست در هواپیما نماز بخوانم. هواپیماییِ امارات هر چند دقیقه یک بار جهت قبله را روی صفحۀ نمایشگرهای نصب‌شده در جلوی مسافرها نشان می‌دهد. جهت قبله دقیقاً برعکس جهت حرکت هواپیماست؛ یعنی باید به‌سمت دُم هواپیما بایستم. هواپیما که اوج می‌گیرد، کمربند را باز می‌کنم و بلند می‌شوم تا در انتهای ردیف صندلی‌ها سجاده بیندازم. مهماندارِ مو‌طلایی جلو می‌آید و می‌گوید: «تا وقتی‌که چراغ کمربندها خاموش نشود، نمی‌توانید کمربندتان را باز کنید و از جایتان بلند شوید!» خب این را که هرکسی می داند. نمی‌دانم این مهماندارها چرا همیشه چیزهای تکراری را به مسافران توضیح می دهند. قاعدتاً او می بایست درک می‌کرد حتماً موضوع مهمی است که من از جای خود بلند شده ام. محسن یزدی هم دو صندلی آنطرف تر کلافه است و با ایما و اشاره می‌پرسد نماز را چه کنیم؟ سعی می‌کنم برای مهماندار توضیح بدهم که وقت نماز می‌گذرد؛ اما او با خونسردی توصیه می‌کند کارم را به وقت مناسب دیگری موکول کنم. البته او درست می‌گوید؛ اما هواپیما با سرعت نهصد کیلومتر در ساعت به‌سمت شرق در حال پرواز است و هوا هر لحظه روشن و روشن‌تر می‌شود. شاید چیزی حدود ده دقیقه فرصت دارم. اینکه بخواهم مفهوم قضا شدن نماز را برای مهماندارهای اروپایی هواپیما توضیح بدهم، خیلی سخت است؛ برای همین به صندلی‌ام برمی‌گردم تا فکر چاره‌ای کنم. چشم می‌گردانم که ببینم بقیۀ هم‌سفرها چه وضعیتی دارند. محسن یزدی که از تلاش‌های من ناامید شده به‌شکل برعکس، چهارزانو روی صندلی نشسته و نماز می‌خواند. وضعیت خنده‌داری است. چند زن ژاپنی درحالی‌که سعی می‌کنند جلب‌توجه نکنند، دارند رفتار عجیب او را دید می‌زنند. احتمالاً فکر می‌کنند این تکان دادن سر و خواندن وردهای آهسته در همان دقایق ابتدایی تِیک‌آف نوعی آیین رازآلود برای دور کردن شیاطین و جلوگیری از سقوط هواپیماست! در همین هیروویرِ کلافگی به فرشته‌هایی فکر می‌کنم که در ارتفاع سی‌هزار پایی و سرعت صدها کیلومتر بر ساعت، باید نماز ما را ثبت کنند. سرعت آنها بیشتر است یا هواپیما؟ اگر آن فرشته هایی باشند که فاصلۀ آسمان آخر تا آسمان دنیا را در چشم به‌هم‌زدنی طی می‌کنند، طبعاً مشکلی با نماز در هواپیما ندارند. با خودم فکر می‌کنم این دو فرشته‌ای که الان روی شانه‌هایم نشسته‌اند و اوضاع و احوال را ثبت می‌کنند، چه‌چیزی می‌نویسند؟! اصلاً با من سوار هواپیما شده‌اند یا در ایران مانده‌اند؟ زیرلب می‌خوانم: «ولِلّه جنود السّماوات و الارض ... .» 🎋🎋🎋 صفحه/۲۸ @ketabe_khoub