✍🏻 سربازها لَندرُوِرَم را قبل از حرکت، خوب و تمیز شسته بودند. کنج و زاویه‌ها را با کنف نمدار، درز لاستیک‌های پهن را با سوزنی تیغگون و کفی‌های زیرپای چرم را با دستمال ابریشمی یزدی و صابون مراغه سابیده بودند. طوری که وقتی در سایۀ یک درخت صنوبر پیر گذاشتیمش و از سینه تپه کچلی کشیدیمش بالا، برق تمیزیاش از آن بالا چشم را میزد. مثل همان روزی شده بود که در بندرعباس از روی عرشۀ کشتی بخار انگلیسی، با طناب و تخته و سلام و صلوات پیاده‌اش کردیم. جاشوها و ملوان‌های سیاه‌سوخته و لاغر هندی، بدوبدو میکردند و ناخدای انگلیسی به زبان هندی سرشان مرتب داد می‌کشید. سه قواره از زمین‌های شالی رامسر را بابت ماشین، به واسطه بین دربار و سفارتخانه داده بودم و آن روز شک داشتم ارزشش را داشته باشد. انگلیسی‌ها همه چیزشان سر قاعده و درست و درمان است. بوی ماشین بعد از دو سال، هنوز هم همان بوی نوی کارخانه است. آن هم دو سال کار زیر برق آفتاب و برف و باران و برّ و بیابان. آفتابی که پی آدمیزاد را می سوزاند و بوی سوختگی‌اش را درمی آورد. گروهبان عرق کرده بود و به زحمت از صخره‌ها بالا می‌کشید... قصد کرده‌ام بعد از بازنشستگی، یک خانه بخرم قربان! من هم برای خودم عینهو آدم زندگی کنم. صبح ها دیر از خواب بلند شوم قربان... یک صبحانه تمیز و ردیف برای مهین آماده کنم و البته بگذارم او سیر بخوابد و نزدیک ظهر با هم صبحانه بخوریم... سعی می کند از من جا نماند، اما وقتی صخره‌ها تیزتر هستند، درمی‌ماند که چطور خودش را به من برساند. با این حال، حتی وقتی هم که جا مانده، صدایش را بلند می‌کند تا صدایش را به گوشم برساند... قطعاً اگر یک چنددقیقه‌ای صدایش به گوشم نرسد، فکر می‌کنم از کوه افتاده و مرده... خیلی راحت قربان!... شما را هم دعوت می‌کنم. خواهید دید قربان! خودم از گوشت شکار برایتان ناهار می‌گذارم؛ یک ناهار حسابی. هر چند نفر مهمان هم که داشتید، همراهتان بیاورید قربان!... برای خود بی‌صاحبم زندگی می‌کنم... از این لباس و آداب و رسومش خلاص می‌شوم قربان!... اگر این عوضی‌های بی صاحب بگذارند جان سالم به در ببرم قربان! این سربازهای زبان نفهم بی‌صاحب را می‌گویم قربان! از بدترین کارهایی که میرپنج پایه‌اش را گذاشت، همین سربازگیری اجباری بود و من بارها بهش گفتم که این کار، نظامی‌هایت را مریض می‌کند. درست مثل برده‌داری یا ارباب رعیتی است، با این تفاوت که ارباب از جیب خودش پول خرج می‌کند و رعیت را نگه می‌دارد، اما خرج سرباز را تو می‌دهی و در عوض، جلنبری مثل گروهبان، گشاد و گشادتر می‌شود. کسی که نمی‌تواند پای مرغ را درست ببندد و حالا حالاها باید برای افسرها کوچکی کند و احترام بگذارد، حالا اقلاً دهتا سرباز برایش احترام نظامی می‌گذارند و هرچی از افسرها عقده می‌کند، می‌تواند روی آنها خالی کند؛ این هم شده نتیجه‌اش... 🖋 📚 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/88705 📚 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran