ا❁﷽❁ا 🍉 📚کنار همین حجره پارچه‌فروشی ایستاده بود که چشمش افتاد به لیلی. لیلی برقع‌بررُخ، داشت دینارها را می‌داد به پیرمردی که دکمه‌های چوبی را به او فروخته بود. همه‌چیز در یک لحظه اتفاق افتاد. بی‌آنکه حتی تصورش را هم کرده باشد. در یک لحظه دو جفت چشم درهم یکی شدند. فقط در یک لحظه. به اندازه مژه برهم‌زدنی، مِهر تمام عالم نشست میان سینه سل‌گرفته شیخ حسین. به خود که آمد دید... 📙 🖋 🛒https://ketabejamkaran.ir/77239 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran