ا❁﷽❁ا 🍉 📚دیگر وقت آن بود که من هم اقرار و اعتراف کنم؛ از ناتوانی خویش و بگویم و از قدرت خدای او؛ از غرور خودساخته خویش بگویم و از بزرگی خدای او؛ از کوچکی خویشتنم بگویم و از هیبت فرستاده او. ناگهان لب به سخن بازکردم و با صدایی رسا گفتم: «أشهد أن لا إله إلا الله... وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله». با لب گشودن من،‌همه با سرگردانی نگاهشان به سوی من چرخید و صدای حیرت و فریاد بلند شد. مردها به من اشاره می‌کردند و با ناباوری از شنیدن صدای من می‌گفتند. زن‌ها وحشت‌زده، کودکانشان را به آغوش گرفته و به اطراف پناه می‌بردند. پییامبر که هراس و وحشت جمعیت را دیده بود، از میان جمعیت به سوی من آمد. به من نگریست و با لبخندی که بر لب داشت، دستی بر صورتم کشید. اسود هراسان به سوی من آمد و در چشم‌هایم خیره شد. آن‌گاه رو به جوانان کرد و گفت: «ای مردمان ساده‌دل و زودباور! آیا می‌شود بتی به سخن بیاید؟» 📙 🖋 🛒https://ketabejamkaran.ir/73852 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran