در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب از دنیای ماشینی امروز، از روزهای تکراری دنیای ما، از حال و هوای دود گرفته شهر و آدم‌ها
✂️ (۱) میان افکار درهم و آشفته ام، صافی سنگ سیاه و نفس تنگم دلیل شد خودم را رها کنم رویش. دهانم را به طلب خنکی هوا باز کردم تا کمی هم از عطشم کم شود. هرچند که این هوا هم نمی توانست حرارت وجودم را کم کند. سوخته بودم و دویده بودم به دنبال جایی تا شاید با خنکیش، آتشم را خاموش کنم. چه شده بود که به این کوه پناه آورده بودم خودم هم نمی دانستم. فقط مطمئن بودم که این جا دیگر آدم ها نمی توانند آزارم بدهند. ✂️ برشی از کتاب (۲) قاضی بغض کرده خودکار دستش را روی کاغذ به حرکت در می آورد. چنان غیظی نشسته روی دلش که بی محابا لعنت می فرستد بر تمام آن هایی که عمدا خراب کاری می کنند تا جوان این مملکت را ناامید کنند. عمدا خبرهای بد را بزرگ نمایی می کنند و خبرهای راست و پیشرفت ها را برای جوان ها نمی گویند تا انقلاب را ناکارآمد نشان دهند. عمدا دشمن را بزرگ و قدرتمند جلوه می دهند و ایران را متزلزل، تا ترس از جنگ را در دل ها بیندازند و رأی را به سمتی ببرند و فرد نالایق را بر مسند بنشانند و... خدا لعنت کند استادی که دانشجو را به جای آن که به کار و تلاش دعوت کند به رفتن از ایران تشویق می کند... چرا به جای حرف های ناامید کننده از کسی مثل مهدی برای جوان نمی گویند تا او با انگیزه برنامه ی زندگیش را ببندد؟ شرایط الان که هزار برابر بهتر از زمان جنگ است؛ امکانات بیشتر، امنیت بالاتر، رفاه بیشتر... پس چرا همه را به سمت ناامیدی می کشانند. کاش مهدی بود. کاش مهدی مغفوری بود. جایش چه خالی است! ✂️ برشی از کتاب (۳) وقتی می خواهم سلما را برسانم خانه شان می گوید: _مامان جون خونه نیست؟ حرف سلما خانه بودن و نبودن مادر نیست. تکیه می دهم به دیوار کوچه و نگاهش می کنم. نگاه می دزدد و سر به زیر می گوید: _می خوام یه حرفی بزنم باید مامان جون باشن. می شه من بیام خونه شما؟ زنگ می زنم به مادر و خبر آمدن عروسش را می دهم. تارهای عصبیم کشش ندارد دیگر. هرچه صبر کرده ام حرف بزند، فقط سکوت کرده و هیچ. گفتم که بلد نیستم دلداری بدهم. مادر با دیدن سلما می توپد: غلط کردی بلد نیستی! یاد بگیر! و از مقابلم می رود کنار سلما! عیب عالم این است که دو جوان را به هم می رسانند، اما دو کلمه حرف یادشان نمی دهند. دو تا فن همسرداری، دو تا تفاوت زن و مرد، دو تا ادب زندگی... خب همین نداشتن ها می شود غلط اضافه. مادر من باید می گفت: _پسر عزیزم زن ها دوست دارند مردشان از مشکلی که رنج آور است بپرسد. او زبان باز کند و بگوید و بگوید، حتی اگر مرد راه حل بلد نباشد. همین که زن صحبتش را بکند آرام می شود، فقط تو با حرکات صورت همراهی کن، این دیگر بلد بودن می خواهد؟ ➖➖➖➖ 👇💕👇💕👇💕👇💕👇💕👇💕👇 https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046