📄چند خطی از کتاب"خاتون و قوماندان" 📌...وقتی می‌خواست حلقه را انگشتم کند، دستم را در دست‌هایش نگه‌داشت! سرد بود اما تا مغز استخوانم داغ شد. مدام به خودم نهیب می‌زدم که:«تمام شد! صاحب عکس الان اینجاست. به حکم خدا و شرع نزدیک‌ترین آدم به تو شده. یک عمر می‌خواهی کنارش باشی. تا دم مرگ می‌خواهد کنار تو باشد. خوشحال باش. این شرم و حیا نباید تو را از او دور کند. ببین این همه زن داخل این اتاق هستن. فقط و فقط تو می‌توانی او را از اعماق قلبت دوست داشته باشی. پس، از همین لحظه باید محبتت را به او ابراز کنی...» ________________________ کتاب‌های خوب می‌مانند✨