📝گاهی عصایی در پیش و گاه قدمی به جلو؛ تا به ورودیِ حرم برسم🕌 و از درِ مجاورش وارد بینالحرمین شوم،😍
بلندگوها سلام نماز را هم داده بودند و با آب و تاب، دعای بعد از نماز را میخواندند.🤲🏻 دیوار دور بینالحرمین، برایم جالب بود. آنوقتها خبری از این دیوار نبود و بین دو حرم، چند خیابان و کوچه پسکوچه باریک و پیچدرپیچ و کلی خانه و مغازه فاصله بود،🏯🌁 بدون اینکه دیواری دورش باشد. اصلاً آن موقع، بینالحرمینی در کار نبود. نخلهای برافراشته پشت دیوار که برگهای پتوپهنشان به اینطرف سرک میکشیدند🌴 و چراغهای قدبلندِ هلالیشکل✨ و سنگفرش زمین هم چیزی نبود که در نگاه اول، از نظرم دور بماند.
همهچیز ظاهراً سر جای خودش بود و این بینالحرمین فقط نورما را برایم کم داشت.😔
- السلام علیک یا ابا الشهداء...❤️
سبزیِ تابلویش که بر سردرِ حرم زده بودند، به چشمم آمد. دست به سینه گذاشتم و زیر لب، زمزمهاش کردم.✋🏻 بیشتر از این، چیزی به نوک زبانم نرسید. بهطرف آن یکی حرم برگشتم.🕌 با یک چشم، خواندن تابلویش برایم سخت بود. چند قدم جلو رفتم و چشمم را ریز کردم.
- السلام علیک یا بن امیرالمؤمنین...❤️
این واژهها انگار برایم غریبه بودند. یادم نمیآمد که آخرین بار، کی آنها را به زبان آورده بودم🥺 هوس کردم بروم داخل و حرم را زیارت کنم...🚶🏻♂️
📝بخشی از رمان زیبایی از آقای حسین زحمتکش رو خوندید
📔اسم این رمان با داستان پرکشش و جذابش، "رومی روم" هست
📥لینک خرید:
http://B2n.ir/m10258
_______________________________
✨کتابهای خوب میمانند✨