یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری آمد و همت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنون بگریست و گفت:« اگر من خدای را چنان پرستیدمی که تو سلطان را، از جمله صدیقان بودمی