یک شب مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری شد.عادت نجار این بود که موقع ترک کارگاه وسایل کارش را روی میز بگذارد. آن شب نجار اره اش را روی میز گذاشته بود. همین طور که مار گشت میزد بدنش به اره گیر کرد وکمی زخمی شد. مار خیلی عصبانی شد وبرای دفاع از خود اره را گاز گرفت. این کار سبب خونریزی دور دهانش شد و او که نمی فهمید چه اتفاقی افتاده، از این که اره دارد به او حمله می کند و مرگش حتمی است، تصمیم گرفت برای آخرین بار از خود دفاع کرده وهر چه شدید تر حمله کند ؛او بدنش را به دور اره پیچاند وهی فشار داد. صبح که نجار به کارگاه آمد روی میز به جای اره لاشه ماری بزرگ وزخم آلود دید که فقط وفقط به خاطر بی فکری وخشم زیاد مرده است. ؛ما در لحظه خشم می خواهیم به دیگران صدمه بزنیم ولی بعد متوجه می‌شویم که به جز خودمان کس دیگری را نرنجانده ایم وموقعی این را درک میکنیم که خیلی دیر شده است. زندگی بیشتر احتیاج دارد که گذشت وچشم پوشی کنیم.از اتفاق ها، از آدم ها،از رفتارها، از گفتار ها،وبه خودمان یاد بدهیم گذشت وچشم پوشی عاقلانه و به جا را...چون بیشتر خودمان ضربه میخوریم! 🍁🍁🍁🍁🍁 @ketabjanati