کتابخانه فضائل
-
- - حضـرت مـولانا الأعـظم أمیـرالمـؤمنین -علیـه السلام- از دروازه کـوفه بیـرون آمدند، حارث‌هـمدانی چنین می‌گوید، حضرت را دیدم فرمود: ای حـارث، کیف احوالک؟ عرض کردم که پـیر و شکسـته شده‌ام، می‌ترسم که‌بمیرم و از مشاهده جـمـال بـی‌مثالـت درمـانم! فرمودند: یا حـار همدان من یمت یرنی من مـؤمن أو منـافق قـبلاً، بعد دیـدم شخصـی با جـمال خوش سیمائی آمد و سلام‌کرد، آن‌حضرت جواب او فرمود و سـؤال چنـدی کـرد و بـه زبـان غیـر معـروف و جـواب از آن‌حضـرت شنیـد و رفت. عرض کـردم که فـدایت شـوم کـه بـود؟ فـرمـود: نشنـاختـی؟ عرض کردم خیر، فرمود: خضر نبی بود ۱۱۰ سـؤال از مـن کرد و جواب خـود را شنید. عرض کردم یک‌سوال و جواب او را بفرما. فرمود: سؤال کرد از عمر دنیا چه قـدر گذشته است؟ گفتم: مگـر کـه می‌دانی چه قدر از آن باقی‌ست، که از گذشـته‌ی آن مـی‌پرسی! گفـت: خیـر. گفتم: چهار صد هزار کرّ گذشته که هر کرّی، چهار صد هزار فرّ است، و در هر فرّی چهار صد هزار ذر است، و هر ذری چـهار صـد هـزار آدم اسـت و چهار صـد هزار خـاتم و من با هر کـرّی و پیش از آن بـوده‌ام و با هـر فـرّی و پیـش از آن بوده ام و با هر ذری و قبل آن بوده‌ام و با هر آدم و خاتمی و پیش از آن بوده‌ام. صَـدَقَ ولـي‌ُّ الله! بـعـد از آن فـرمـودند: منم مذکور در سابقِ‌زمان، یعنی در اوّل این عالم ظهور ذکر ولایت مـرا انبیـاء با امتّان خود می‌کردند و عهد ولایت مرا به أمر الهی از آن‌هـا می‌خواستند و تشفّع مـی‌جسـتند به مـن در درگاه أحدیّت به جهت حصول مطالب خود و به‌واسـطۀ توسّـل به اسامـی مـن و اهل‌بیتِ من مطالب‌ِایشان برآورده می‌شد. 📚أنهار جاریه، باب سوّم، شرح خطبه، میرزا ابوالقاسم راز شیرازی، ص۸۱ @ketabkhaneh_fazael