-
-
از شخـص معتـمدی چنـین مسموع شد که
حضرت رسول -صلیاللّهعلیهوآله- شبی از
شبها تا طلوع صبح ذکر فضـیلت خود را
از برای عـلی -علیه السّلام- بیان کرد و بعد
از آنکه طلوع شد، فرمودند: یـاعـلـی، حال
تو قـدری بیان فضیـلت خود بنما، در دست
أميـرالمؤمنيـن انگشتری بود، حضرت امـیر
آن انـگشتـر را حرکتی داده، حضرت رسول
میفرماید: به محض حرکـت دادن انگشتـر،
منخود را در شـهری دیـدم و وارد مسـجدی
شـدم کـه جـمـعیـت زیـادی بود و پسر عمّـم
علـی -علیهالسّلام- را دیدم بر منبـر نشسته
و مـردم را مـوعـظـه مـیکنـد، از یـکی سـؤال
کـردم کـه ایـن چـه شـهـر اسـت؟
جواب گـفـت: مـگـر خـدا غیـر از ایـن شـهـر،
شـهـر دیـگری هـم خـلق فـرمـوده است کـه
ایـن شـهـر نـامـی داشـتـه بـاشـد!
مـعلـوم شـد که اهـل آن شـهر از شـهـرهـای
دیگر خـدا اطلاع ندارند. باز حضرت امیـر
حـرکت دیگـر داد، باز مـن وارد شهـر دیگر
شـدم و داخـل مـسـجـدی شـدم، اجـتمـاع
زیادی بود، عـلـی -علیه السّلام- را بر منبـر
دیدم اهـل شـهر را موعـظه میفـرمـود، از
یکی اسم آن شـهر را پرسیدم ، جـواب داد
که خـدا مگر غیر از این شـهر، شـهری خلق
فـرمـوده اسـت!
تا هفـت مرتبه، پسر عمّـم انگشتر خود را
حـرکت داد و در هفت مرتبه من خود را
در شهـری دیـدم به آن تفصـیل، و بعـد از
آن خـود را در خـانـه دیـدم، و دیـدم پـسـر
عمّـم سر به زانوی فـاطـمـه -علیها السّلام-
دختـرم گذاشـتـه و به خـواب رفتـه اسـت.
از فـاطـمـه -علیها السلام- سـؤال کـردم که
پسرعمّمبعدازنـمـازصـبـحبهجائیرفتهاست؟
عرض کرد: پسر عمّـت بعد از نـماز صبـح سر
بهزانوی من گذاشته هنوز بیدار نشده است!
📚اسرار الشهادة، ملّا محمد اشرفی، ص١٤٠
@ketabkhaneh_fazael