🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊
🌻زندگینامه
#شهیدمنوچهرمدق
قسمت چهل و پنجم: تولد علی
🌹حال منوچهر روز به روز وخیم تر می شد . با مورفین و مسکن دردش را آرام می کردند. دی ماه حال خوشی نداشت . نفس هاش به خس خس افتاده بود. گفتم " ولش کن .امسال برای علی جشن تولد نمی گیریم "
🌹راضی نشد...گفت ما که برای بچه ها کاری نمی کنیم . نه مهمانی رفتنشان معلوم است ، نه گردش و تفریحشان.....بیشترین تفریحشان این است که بیایند بیمارستان عیادت من .....
🌹خودش سفارش کیک بزرگی داد شکل پیانو بود.چند نفر را هم دعوت کردیم.
🌹خوش بخت بود و خوش حال . خوش بخت بود چون منوچهر را داشت؛ خوش حال بود ، چون علی و هدی پدر را دیدند و حس کردند؛ و خوش حالتر می شد وقتی می دید دوستش دارند.
منوچهر برای خرید عید قانون گذاشته بود؛خرید از کوچک به بزرگ.....اول هدی ، بعد علی و بعد فرشته و خودش....
🌹ولی ناخودآگاه سه تایی می ایستادند برای انتخاب لباس مردانه......منوچهر اعتراض می کرد، اما آن ها کوتاه نمی آمدند.....روز مادر ، علی وهدی برای منوچهر بیش تر هدیه خریده بودند...
برای فرشته یک اسپری گرفته بودند و برای منوچهر شال گردن، دست کش ، پیراهن و یک دست گرم کن. این دوست داشتن برایش بهترین هدیه بود......
🌹به بچه ها می گویم " شما خوش بختید که پدر را دیدید و حرف هاش را شنیدید و باهاش درد دل کردید.فرصت داشتید سوال هاتان را بپرسید و محبتش را بچشید.....به سختی هاش می ارزید
#ادامه_دارد
📚
@ketabkhanehmodafean