📓 نام کتاب: دیدم که جانم میرود 📝 نویسنده: حمید داود آبادی 🗃 ناشر: انتشارات شهید کاظمی 🖇موضوع: دفاع مقدس ⚜ نمره من به کتاب: ۸/۱۰ 👌🏼به چه کسانی توصیه میشود: ✨به داستان های انسان های پاک را دوست دارند ✨به آموزه های دفاع مقدس علاقه مند هستند ✨به داستان نوجوانان دفاع مقدس می پسندند ✨به .... 📮 خلاصه کتاب:چه کار باید می کردم، اصلاً چه‌ کار می توانستم بکنم؟ مصطفی داشت می رفت: تنهای تنها. اما من نمی‌خواستم بروم. اصلاً من اهل رفتن نبودم. نه می خواستم خودم بروم نه مصطفی. تازه او را کشف کرده بودم. برنامه‌ها داشتم برای فرداهای دوستی‌مان. حالا او داشت می رفت. او داشت می شد رفیق نیمه‌ راه. من که ماندم! من که اصلاً اهل رفتن نبودم. ماندن مصطفی برای من خیلی مهم و باارزش‌تر بود تا رفتنش. حالا باید او را چطوری از رفتن منصرف می کردم؟ بدون شک خودش بود. مگر نه‌ اینکه من نخواستم بروم و نرفتم؟! پس اگر او هم از ته دل به خدا التماس می‌کرد که نرود، حتماً می توانست دل خدا را به دست بیاورد. پس باید کاری می کردم که نگاه و خواست مصطفی عوض شود. باید با خواست و تمایل او، نظر خدا را هم برمی گرداندم!