ـ چند روزی از انتخابات ریاست جمهوری می‌گذشت که پدرم نگران آمد و نشست پیشم. ظرف خیار گوجه را گرفتم طرفش و تعارف کردم. آن‌قدر توی خودش بود، متوجه نشد. احساس کردم دنبال یکی برای خالی کردن حرف‌های دلش می‌گردد. گفتم: «بِرِی شی ناراحتی؟» ـ بِرِی ای ناراحتم که آقا ای همه زحمت کشید، آخرشم یه آدم نالایق و ناخلفی شد رئیس جمهور! او بنی‌صدر و خانواده اش را از دوران بچگی می‌شناخت. می‌گفت... ـ برشی از کتاب «حاج جلال» 🔹 اگر می‌خواهید کتاب «حاج جلال» را مطالعه کنید و در پویش 100 میلیونی ما شرکت کنید، عدد 5 را به شماره 3000869977 پیامک کنید یا روی (https://5va7.ir/fb/121) کلیک کنید. 📌 🇮🇷 💠 🆔 @ketabkhooub