. 📚👌🏻‌ کتاب ☕️ ‌ ‌ یه قاچ از کتاب🍉👇🏻 + من از چایی متنفرم...جمعش کن!☕️ - متنفرین... یا ازش می‌ترسین؟ + می‌ترسم؟ از چای؟ - اوهوم... آخه ما مسلمون‌ها زیاد چای می‌خوریم!🙂 سکوت بر دهانم نشست..او از کجا می‌دانست که دلیل نفرتم از چای بودند؟ از این موضوع فقط دانیال اطلاع داشت..ترس کجای کار بود؟ + من از مسلمون‌ها نمی‌ترسم.. - از مسلمون‌ها نه اما... از خداشون چی؟ می‌ترسیدم؟ من از خدای آن‌ها می‌ترسیدم؟ + نه! ... من فقط از اون متنفرم! - از نظر من نفرت همون ترس بزک شده‌ست.. فقط سرخاب، سفیداب به صورتش مالیدیم و داریم خودمونو گول می‌زنیم.. ترس هم که تکلیفش معلومه. باید جفت‌پا پرید وسطش.. باید حسش کرد. اون وقته که خدا شیرین‌تر از این چای میشه...🌱🌱🕊 راست می‌گفت من از خدا می‌ترسیدم.. از او و کمر همتش برای نابودی‌ام وحشت داشتم.‌..✨💔