یکی بود
در جنگلی بزرگ، کنار دریاچهای کوچک، مورچههای سیاه با مادرشان زندگی میکردند، ولی همیشه در حال ترس از حمله مورچههای سرخ بدجنس بودند.
آنها هر صدایی که از نزدیک لانه شان میشنیدند با ترس و فریاد طلب کمک میکردند و با ناامیدی میگفتند: ممکن نیست کسی فریاد ما را بشنود، چون ما کوچکترین و بیصداترین جانداران هستیم.
ولی یکی بود که صدایشان را میشنید و آنها نمیدانستند. ☺️🤲
📣در این جهان پهناور هیچ بانگ و فریادی،
هر چند کوچک و ناچیز، بیپاسخ نمیماند.📣
این داستان زیبا، همراه با تصاویر قشنگ، این حقیقت را به همۀ بچهها نشان خواهد داد که خداوند شنوای دعای مظلومان خواهد بود.😊🤗
#یکی_بود
#سوسن_طاقدیس
#کانون_پرورش_فکری
#کودک
کرایه کتاب 1000تومان
تعداد صفحات📚27📚