'اردوگاه زمستانی📣معرفی مجدد
داستانی زیبا و آموزنده👌👌🤩🤩🤩
ناتاشا، پیرزن سرخپوست، بعد از آنکه پدر و مادر پسر کلهشق و خواهرش میمیرند این دو کودک را به خانه خود میبرد تا از آنها نگهداری کند. او اصرار دارد که بچهها با شیوههای سنتی زندگی سرخپوستان آشنا شوند و کمتر به روش مردم شهری عادت کنند.
برای همین هم تصمیم میگیرد تا آنها را به اردوگاه زمستانی ببرد تا روش تلهگذاری را بهشان آموزش بدهد. قرار میشود هواپیمایی که آنها را به اردوگاه زمستانی، در منطقهای قطبی، میبرد تا قبل از شروع سرمای جانفرسای زمستان برای بردن آنها برگردد. اما وقتی هواپیما سر و کلهاش پیدا نمیشود ناتاشا و بچهها متوجه میشوند که مجبورند زمستان را در سردترین نقطهی دنیا و با امکاناتی محدود بگذرانند.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"پسر کلهشق و خواهرش مثل بقیه بچههای "ساحل یوکن" زندگی میکردند. در آنجا اردوی ماهیگیری در تابستان، شکار گوزن در پاییز، رفتن به مدرسه در زمستان، اوقات خوب، اوقات بد و تمام آنچه در روستاهای آلاسکا معمولی است، به راه بود.
ولی پس از مدتی اتفاقهایی باعث شد که زندگی این خواهر و برادر تغییر کند. ابتدا مادر با بچهای که در شکم داشت، مرد. سال بعد نیز پدرشان را از دست دادند. بعد از این اتفاقهای تلخ، آنها کاملا تنها شده بودند و فقط سگ پیرشان که نامش مات بود باقی ماند....😢😔