📜 دوازدهم صفر 📜 🔘 #بخش_اول ⚫️شب بود و کربلا در سکوت آرمیده بود••• 🔰و نسیم شب، بوی خوش این سرزمین عطر آگین را به مشام می رساند••• 🔰ستارگانِ زینت بخشِ آسمان، سوسو می زدند، و ماه، پرتو خود را بر کربلا گسترده بود••• 🔹در گسترۀ زمین، کربلا یکی بود، حسین یکی، و علم دار کربلا یکی🔹 🔹تنها نشان علم دار کربلا، پرچم در اهتزاز قبر عباس بود🔹 •••باد بر آن می وزید و حیات عباس را بشارت می داد••• 🔺سرگشته و شیدا و در اشتیاق سوی قبر سالارشهیدان رفتم🔻 🔰به صدای مویۀ مردی، گوش سپردم و ایستادم••• •••مرد، سر بر قبر نهاده بود و می نالید••• - گفت: "این چه حسرتی است که تا پایان زندگی، در بین سینه و گلو، در آمد و شد خواهد بود؟" "آنروز به من گفتی؛ ما را رها نکن" "یاری طلبیدی برای جنگ" "گفتی؛ از ما جدا نشو" "گفتم؛ از مرگ گُریزانم." "اگر حسرت و آه قلب را بِشکافد" "قلب من در خور شکافتن است" "اگر جان خود را فدایت می کردم" "ارزش و کرامت بود، توشۀ قیامت بود" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۸ روز تا #اربعین ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم #مجتبی_فرآورده