شما برادر عزیز،مسئول محترم!
در طبقه هشتم برج وزارت خانه در دمای ۳۵ درجه تهران نشستی!
صفحه موبایلت ساعت نماز را نشان میدهد.
نفس عمیق میکشی.کولر گازی که هوای اتاقت را به ۱۸ درجه رسانده را خاموش میکنی.
دمپای را از پایت در میاری
کفش های مشکی را پوشیده و آستین پیراهن هاکوپیان را بالا میزنی!
حین تا زدن مواظب پیراهنت هستی چروک نشود!
در اتاق را باز میکنی
از تفاوت یخچالی که در اتاقت درست کردی تا محیط نسبتا خنک اداره متوجه شدی که ای آقا ظاهرا هوا گرمه.گرم!
اینک جلوی آسانسور منتظر ایستادی!
نوفیکشن های موبایل ول کن ماجرا نیستند.
دینگش درمیاید و موبایل را از جیب شلوار پارچه ای ات بیرون میکشی!
آسانسور رسید،سوارمیشی!
مشغول چک کردن خبر هایی که
میبینی در شمال سیستان ریزگرد های ۱۲۰ کیلومتری شماری را روانه بیمارستان کرده،کسب و کار تعطیل شده و شعاع دید به کمتر از ۱۰ متر رسیده!
آهی میکشی،و خبر بعدی را میخوانی
ذخیره آب سیستان به حد هشدار رسیده و این یعنی فاجعه!
نفس عمیق میکشی،به دلهره میافتی ناراحت میشوی،ولی خب تهرانی،۱۴۷۶ کیلومتر دورتر از میدان.
با وجدانی،حاج قاسم رو دوست داری نماز شب خونی ولی خب چون نیستی نمیفهمی!
نمیفهمی دریچه چشمانت باز نشود،در گرما عرق بریزی،خاک وجودت را گرفته باشد تشنه شده باشی و تا آب را باز کنی ببینی آب لجن ناک اینجا مزه خاک میدهد!
آقایان ستاد
خاک بر سرتان تا وقتی که جلسات مدیریت بحران شما کیلومتر ها دورتر از محل بحران باشد!
✍خادم
به کانال خادم | روزنوشت های یک طلبه بپیوندید
#سیستان