#لحظه_های_انقلاب 💥
🗓 ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ ...
● جمعیت میرفت و من هم توک پا توک پا میرفتم. از دارو درخت و در و دیوار آدم میریخت. تا سه راه شاه با جمعیت آمدم. جمعیت میخواست همین طور دنبال آقا برود.
● ما پشت سر همه گیر کرده بودیم. حالا جمعیت پشت ماشینها میرفت. ماشین آقا رفته بود. کدام یکی بود و کی رفته بود؟ کسی نمیدانست.
● همه صلوات میفرستادند. حتی یکی از آدمهایی که این جا بود و دوروبر من بود، تا بهشت زهرا. افسرده و پکر شده بودم. آمدم به خانه سعید. بچهها رفته بودند. ساعت نزدیک سه بعد از ظهر بود.
● جالب اینجا بود که سعید و زنش حتی ماشین آقا را هم ندیده بودند. گفت «ساواکیها اینجا جمع بودند. زنش تمام این وقایع را در خواب دیده بود. من انگار خواب بودم. باورم نمیشد که آقا را ندیدهام. لال شده بودم.
#دهه_فجر 🎉
@Roshangari_basirat