سلام امروز میخوام یک واقعیتی با شما درمیون بذارم ...
👈بهم گفتن فقط یکی هست که اگر بتونه قطعا مشکلتو حل میکنه
گفتم: کی؟ گفتن: یه خانم
بازرسی وزارت تعاون، هر گرهی رو بخواد بازمیکنه! با خودم گفتم ما که پنج ساله هر دری زدیم حل نشده یه زن چکار میتونه بکنه؟ میخواین دس به سر کنین مرد باشید بگین نمیتونین و عصبانی زدم بیرون به زنم گفتم تو دولت انقلابیتونم آب پاکیو ریختن رو دستمون بعد از این همه سگدو میگن برو پیش یه زن! خوبه میدونن مشکل ما از همونجا شروع شده، مسخرمون کردن دیگه نشنوم بگی دولت انقلابی و از این چرندیاتا زنم گفت ما که همه راه ها رو رفتیم خب این یکیم برو
سرش داد کشیدم و یه بسته سیگار کشیدم فرداش با خودم گفتم اینم تیر آخره، سر ماشینو کج کردم سمت بهبودی وقتی رسیدم گیت نگهبانی گفتم با خانم طالبی، کار دارم
گفتن وقت ملاقات گرفتی؟
گفتم: نه گفتن: اول باید وقت بگیری
گفتم: شماره دفترشو بدین
گفتن: ما نمیتونیم برو میز خدمت راهنماییت میکنن گفتم: لامصب اینا رو حفظم، گفتن فقط خودش میتونه حل کنه غرو لند کردم و داشتم به بخت برگشته خودم فحش میدادم که یه زن مسن اومد سمتم و گفت خانم طالبی الالن تو وزارته خودش وقتی تو وزارت باشه هیچکیو رد نمیکنه به منم گفتن باید وقت میگرفتی سر و صدا کردم زنگ زدن بالا رفتم پیشش
شماره دفترشو داد زنگ زدم
چند دقیقه طول نکشید که حراست گفت هماهنگ شد برو بالا!
فکر میکردم با یه زن یغور سن بالا روبرو میشم وارد اتاقش که شدم پیش پام بلند شد ،به قدری با احترام و رسمی تعارف کرد بشینم که با خودم گفتم نکنه منو با یه مسئولی چیزی اشتباه گرفته! گفت: مسئلتونو بفرمایید دستور داد چای بیارن
با دقت عجیبی حرفهامو شنید و یادداشت برداری کرد آقایی رو صدا کرد برگه رو داد دستش گفت شخصا پیگیری کنید نتیجه رو تا ظهر بهم اعلام کنید. شمارمو گرفت با بدرقه محترمانه ای که تا به حال تجربش نکرده بودم از اتاقش اومدم بیرون حتی اگر کارم انجام نشه ارزشش رو داشت که بفهمم این مملکت یه همچین مسئولی هم داره
ذهنم درگیر شده بود این زن کیه که وقتی میری نهاد میگن فقط اون میتونه مشکلتو حل کنه؟ اسمشو سرچ کردم اولین اخبارش درمورد فعالیتهاش در مسایل فرهنگی بود
با خودم گفتم سرکاری بمولا
با این حال کنجکاوی ولم نکرد بیشتر گشتم فهمیدم فرزند شهیده و از متنهاش بیشتر میخورد یه زن دلسوز خانواده دار باشه تا مسئول!
یه مطلبم راجع به پدرش دیدم از مبارزاتش نوشته بود طبس و کودتای نوژه و... گویا از کمیته ای های اول انقلاب بوده میونه خوبی با این چیزا نداشتم کمیته، سپاه و بسیجی جماعت دیدم زده خودشم تو سپاه مسئولیت داشته یاد بازی ای که اون نارفیقم سرم درآورده بود افتادم تهش به خودم گفتم چکار به این کارا داری
یا میتونه حل کنه یا نه اگر نتونست که چیز بیشتری از دست ندادی
اما، اگه، بتونه یه عهدی کردم
هنوز داشتم تو گوکل میچرخیدم که گوشیم زنگ خورد از دفترش پرسیدن میتونی برگردی وزارت خانم دکتر کارت داره پیاده شدم رفتم طبقه سه وزارت سمت شلوغترین واحد در اتاقش باز بود تا منو دید امد دم در گفت یه سری مستندات لازمه گفتم: پنج ساله کپی همه مستندات تو کیفمه از این اداره به اون اداره چند مورد رو خواست و گرفت گفت: یه درخواست خطاب به من بزنید گفتم: برم خونه بنویسم؟
گفت: نمیخواد، همینجا چند خط بنویسید نوشتم گرفت پاراف کرد داد دست دفتر دارش گفت: همین الان تماس بگیرید با آقای.... من باهاشون صحبت کنم، این درخواستم به جریان بندازید چند دقیقه تلفنی صحبت کرد
گفت: برو ساختمون تامین اجتماعی همین بغل پیش آقای.....، صحبت کردم حل میشه ان شاالله رفتم و ظرف یک هفته حل شد! باورم نمیشد یه جعبه شیرینی محلی گرفتم ببرم دفترش گفتن قبول نمیکنه
گفتم سوغاته گفتن اصلا ! عصبانی میشه . این دفعه راهم نداد!
به زنم گفتم آماده شو بریم گیلان، تا به عهدم وفا کنم تو جاده ورودی رودبار زیتون عکس شهدا رو زده بودن یکیشون عکس شهید جلال طالبی دارستانی بود از یه مغازه دار پرسیدم: شهید جلال طالبی میشناسید؟
جوان پشت دخل گفت: نه پیرمردی که روی چارپایه نشسته بود صدا کرد پسر اژدر؟ بله! خدا بیامرزدش گفتم: قبرشون کجاست؟ گفت: مزار بالا بازاره نام شهید روی خیابان منتهی به قبرستون بود رسیدیم قبرها رو یکی یکی چک میکردیم چند نفر با فامیلی طالبی دارستانی بود اما هرچی چشم دووندم قبر شهید جلال رو.پیدا نکردم فکر کردم شاید ادرس اشتباه دادن که یهو زنم از ته قبرستون صدا زد بیا اینجاست یک سنگ قبر مشکی کنار چند شهید دیگه که کمی بالاتر دفن شده بودند راستش تا حالا سر خاک شهیدا نرفته بودم انگار با خاک مرده های دیگه فرق داشت ازش تشکر کردم و به خودم شک کردم که خرافاتی شدم و دارم با مرده حرف میزنم خلاصه برگشتیم دیشب خواب جلالو دیدم... فکر کردم زنم گفت کاش میذاشت بریم تشکراما هرچی تلاش کردیم نذاشت
#دارستانی_ادامه_دارد
#مهری_طالبی_دارستانی