تا باز يابد اين سرِ ديوانه سامان را با جوهر خون مي‌نويسد خطّ پايان را شايد شروع تازه‌اي در پيش رو دارد مردي كه در آيينه مي‌بوسيد قرآن را مردي كه شولاي جواني بر تنش جاري‌ست در دست‌هايش مي‌فشارد نبض ايمان را باري براي بار آخر بر لب ايوان با گونه‌اش تر مي‌كند گُل‌هاي گلدان را در چفيه مي‌پيچد سكوت ژرف دريا را در خويش مي‌بارد، تمام روح باران را اين دل كه مي‌گويند آرام است، شبنم نيست درياست، مي‌فهمد زبان رعد و توفان را ديگر زمان التيام زخمِ عاشوراست زخمي كه آتش مي‌زند نسيانِ انسان را در مسجدالعشق زمين جاي جهنّم نيست از خانه بيرون مي‌كنيم اصحابِ شيطان را بايد به ياد آريم عهد خويش را، آن‌گاه با خون خود امضا كنيم آن عهد و پيمان را اي منجنيقِ شومِ نمرود، اي سراپا دود! در آتش‌افكن اين تنِ آغشته با جان را اين خانه جاي كُرنشِ بت‌هاي عريان نيست روزي گلستان مي‌كنيم اين آتشستان را از حنجرِ سرخِ فلسطین، این شرار‌آگين بشنو صداي فتحِ فرزندانِ ايران را حامد حسین‌خاني @syriankhabar