بنام خدا
🚩 رخش 🚩
روشنای بدر - ۱۲۲
روایتی از زندگی شهید اسماعیل دقایقی فرمانده لشکر بدر
تالیف: مرضیه نظرلو
فصل چهارم
ساعتی قبل از شروع عملیات دقایقی نیروهای عمل کننده را جمع کرد تا حرفهای آخرش را بزند:
بسم الله الرحمن الرحیم. برادرها صحبتهای اساسی در مورد شکستن خط، عبور نیروها، پاکسازی و استقرار نیروها شده و اشکالات و ابهامات هم تا حدود زیادی رفع شده، اما لازمه بعضی از موارد دوباره تذکر داده شود. اینجا ارتفاع است، با هور فرق میکنه. حساسیت خودش را داره و ممکنه دشمن اگر ضربه بخورد مقاومت کند و فشار بیاورد؛ حتی ممکنه هلی برد کند. نیروها لازم است در این عملیات صبر و مقاومت زیادی از خودشان نشان دهند. اینجا پشتیبانی ممکن است ضعیفتر باشه. ممکن است مجبور شویم چندین روز در خط بمانیم. ممکن است مسئول یا فرماندهتان شهید شود. نباید این موارد روی شما اثر کند. باید همچنان کار را ادامه دهید. تا زمانی که غلبه با ما نیست، اسیر نگیرید. بعد که غلبه با ما شد نگرفتن اسیر و کشتن اسیر شرعاً حرام است!. برادرای دستههای خط شکن، چون کفشهای مخصوص گرفتند و آموزشهای مخصوص دیدهاند یک وقتی خدای نکرده خیال نکنند که از بقیه بهتر هستند. حتی این تکلیفشان را سنگینتر هم میکند!. بهر حال اگر یک نیروی عادی یا یک نیروی خط شکن وظیفه خودش را خوب انجام دهد پیش خدا محبوب است. مواظب خودتان باشید. گلولهها و مهمات را بیهوده هدر ندهید!. از اسلحه تان مواظبت کنید!. همین قدر اگر توصیهها را رعایت کنید خدا از ما قبول میکنه. من امشب بچههای ۱۷، ۱۸ ساله دیدم که برای شرکت در عملیات زار زار گریه میکردند، توبه میکردند. من نمیدانم مگر اینها چه گناهی کردهاند؟. اصلاً مگر با این سن و سال فرصت برای گناه داشتهاند که حالا توبه میکنند؟. توجه داشته باشید یک چنین بچههایی وارد عمل میشوند که بینظیر هستند.
زمان عملیات را ساعت یک بامداد تعیین کردهاند تا آن موقع نیروها میتوانند دعای توسل برقرار کنند.
ساعت ۱۲ شب همه نیروها در دعای توسل شرکت کردند. آسمان کوهستان با چشمان اشکبار نیروهای تیپ بدر، ستاره باران شده بود. از خدا پایان جنگ را با پیروزی رزمندگان جبهه اسلام طلب میکردند و دلتنگ حرم کربلا بودند.
بعد از دعا نیروهای پیاده حرکت خود را آغاز کردند. دقایقی بین ستون، "فاهم" را دید و او را صدا کرد و گفت: شما پناهنده شدهاید، معبر هم نشان دادید، ما شما را مجبور نمیکنیم که در عملیات شرکت کنید!.
- نه، من اومدم که کنار شما بجنگم.
- پس چرا فقط کلاشینکف داری؟ نارنجکت کو؟.
دقایقی به فرمانده نگاه کرد. فرمانده جواب داد: هنوز ما به او خیلی اطمینان نداریم.
- اگر اطمینان ندارید با خودتان نبرید!. اگر او را میبرید باید اطمینان کنید!. موظف هستید هم به او نارنجک بدهید و هم او را سر ستون بگذارید تا معبر را به شما نشان دهد!.
بعد از بدرقه نیروها دقایقی به سنگر فرماندهی رفت. ساعت ۱۲:۳۰ شب بود خستگی از چهرهاش میبارید. تا آن لحظه فقط دویده بود. بچهها گفتند تا شروع عملیات کمی استراحت کند. گوشه سنگر دراز کشید و بلافاصله خوابش برد. ساعت یک بامداد ناگهان از خواب پرید و اطرافش نگاه کرد. بلند شد و وضو گرفت. هوا نسبتا خنک بود باد ملایمی میوزید. ساعت ۱ و ۴ دقیقه بامداد دقایقی بیسیم را برداشت و با صلابت و محکم رمز شروع عملیات را اعلام کرد: یا اباعبدالله الحسین ادرکنی ، یا اباعبدالله الحسین ادرکنی.
ادامه دارد.
🕯 ایثارگران 🕯