مـرا به ياريت اي جبـرئيل! حاجت نيست***چو در ميانه ي ميـدانِ عشـق، اصغـر هست تو از حــکايتِ اين عاشقان چـه ميداني؟***که طفلِ شش مَهِ من، خود اميـرِ لشگر هست بـرو به ياريِ سجـاد در دل آتش*** به شـوق سوختن آيا دو بال و شهپـر هست؟ بـراي همـرهـي ما، ز فـرش تا سَـرِ نِـي ***هــزار نـيـزه بُـراق و هـزار خنجر هست حسيـن رفتـه به مـعـراج و، زينبا! بنـگر *** ميانِ خيـمه در آتش، حسيـن ديگـر هست حسيـن بهـر هـدايت، بــداد جانـش را *** اگـرچـه در رهِ ديـنـش، علـيّ اکبـر هست حسيـن، مَشـعَرِ حق و مِناست کَرب و بلا***صفا و مروه و زينب به جاي هاجر هست مـرا به عـود و به عَنبر، چه حاجتي باشد***که بوي سيبِ نگاهت ز عود بهتر هست؟ شـراره اي که بـه خيـمه زِ روي کين افتاد***ز شعـله هاي جـگـرسـوز بيتِاطـهر هست ز شعله¬هاي جگـرسـوز خانـه ي زهــرا*** همـان زنـي کـه در آتش، ميـانه¬ي در هست مگر که حضرت زهرا به مقتل آمده است؟*** مُـدام نـالـه ي زارش، عـزيــزِ مـادر هست نشانِ يوسـفِ خـود را ز پيرهـن تـو مجو *** که اين جماعت ملعـون ز گـرگ بـدتر هست بيا که ميوه ي قلبت، حسيـن تو اين است *** که زخم بر تنش افزون، زِ هـر چه اَختر هست گلـي که رأس شريفـش جداشـده به جفا***و نيـزه خـار وجـودش، ز پاي تا ســر هست عـزيـزِ حضـرت زهـــرا! بگـير دستم را*** به حـقِّ نوگـل نشـکفـته¬اي کـه پَرپَر هست منـم ز روي عزيــزت، مُـدام شـرمـنده*** که شعـرِ ناقـصِ من چـون هميشه ابتر هست قلـم! ز حضرت زهرا چه چيز مي خواهي؟***زاشک بَـهر عزايش، چـه چيـز، برتر هست؟ شعر از: نوید نظری