:))🕊 . مادرش‌میگفت: یکی‌از‌دوستاش‌از‌شمال‌با‌منزلِ ‌همسایه‌مون‌تماس‌گرفت،احمدرضارفت ‌و‌بعدچنددقیقه‌برگشت..📞 . گفتم:کی‌بود..؟! گفت:یکی‌از‌دوستام‌بود..🧔🏻 گفتم:چیکارداشت؟! گفت:هیچی‌..خبر‌ِقبول‌شدنم‌رادر‌دانشگاه‌داد..🏢 گفتم‌:چی؟!! گفت:میگه‌رتبه‌اول‌کنکور‌راکسب‌کردی..☝️🏼 . من‌و‌پدرش‌با‌ذوق‌زدگی‌گفتیم: رتبه‌اول؟! پس‌چراخوشحال‌نیستی؟؟😍😳 گفت:اتفاق‌خاصی‌نیفتاده‌‌ که‌بخوام‌خوشحال‌بشم!🤷🏻‍♂ . ودرهمان‌حال‌آستین‌هارابالازد‌و‌ وضو‌گرفت‌و‌رفت‌مسجد..🚶🏻‍♂ . 🍃 https://eitaa.com/joinchat/2206924833C5d9a375e2f