نانِ‌سنگک‌گرفته‌بودیم‌ ومیرفتیم‌سمتِ‌خوابگاه..🏫 . چندتاسنگ‌به‌نان‌هاچسبیده‌‌بود.. مصطفی‌اوناروکندوبرگشت‌سمتِ‌نانوایی..🚶🏻‍♂! . بعدبرگشت‌وگفت: بچه‌که‌بودم‌یك‌بارنانِ‌سنگک‌خریدم..☝️🏼 وقتی‌رفتم‌خونه،بابام‌سنگ‌هایی‌که‌به‌نان‌ چسبیده‌بود‌رو‌جداکرد،داد‌به‌دستم‌وگفت: . ببر،بده‌به‌شاطر؛نانواها‌ بابتِ‌اینها‌پول دادند..💸 . ‌🌱 https://eitaa.com/joinchat/2206924833C5d9a375e2f