.
💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_2
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅
آقايى به نام ( سيّد حسن ) مشهور به
شوشتريان كهاز آشنايان يكى از علماى
معروف قم است، هرچندوقت يك بار،
يكى دو روز از تهران به قم ، منـزل اين
عالم مى آيد.آن عالم معروف مى گويد:
(آقاى سيّدحسن با والده وخانواده اش
به اصفهان براى صله رحم رفته بود. در
موقعبازگشت ازاصفهان نزديكيهاى قم،
سيّدىرا مى بينند كنار جادّه راه مـیرود.
والده سيّد حسن مبـگويد:(سيّد حسن!
اين آقا سيّد را سوار كن،اگــر قم میـرود
برسانش).سيّد حسن به مادر میـــگويــد
( نامــحرم اســت و باعــث زحــمت شمـــا
است).مادرشمیگويد:(جلوسـوارشكن،
ما عقب ماشين مى نشينيم، حجابمان
را هم حفـظ مى كنيم ) . ســـيّد حسـن،
نزديك سيّد مى رسد ونگه مـى دارد واز
سيّد میخواهد كه سوار شـود،سيّـد مى
فرمايد:(من دراين نزديكيها دهى اسـت
به آنجا مى روم). سيّد حسن مى گويد:
(اشكالى ندارد، هر كجا خواسـتيد پياده
شويد).
باز آقا سيّد مى فرمايد : ( شــما
برويد ) . ســـيّد حســن اصــرار مى كنــد،
با اصرار سيّد حسـن، آقا سيّد سوار مـى
شــود و مى فرمايد :( تقاضــاى مؤمن را
نبايد ردّ كرد ). امّـا وقــتى ســوار شــدند،
بوى عطـر مخصوصى فضــاى ماشيـن را
پركرد كهتا آن موقع چنـين بـوى خوشى
را استشمام نكرده بودند . سيّـد حســن
مذكــــور گويـد : آمــديم تا نزديــك جـادّه
خاكى، سيّد فرمود: (نگه دار! اينجا مـى
روم ). ماشين توقّـف كرد ، سيّد دسـت
كرد و پاكتى را به من داد وفرمود: (ايـن
پاكت را به سـيّد شهــاب الدّين مرعـشى
مى دهي ). پاكت را گرفــتـم و به قـم به
منزل آن عالـم آمدم و به ايـشان گفتـم:
( جريان اين شد و ســيّد نامه اى دادنـد
براى سيّد شهاب الدّين ، شما ايـشان را
مى شـــناســيد ؟) آقـــا فــرمـودند: ( آرى!
مقـصود هـميــن آية اللَّه نجــفى اســت).
سيّد حسن مى گويد: (من اسـم ايشان
را تا آن وقت نمى دانستم ).
آقا نامه را
میگيرد وباز مىكند،ببيند نامه از كيست
وچه نوشته است ؟
وقتى نامه را باز مى
كند، مطــلبى را نمى تواند بخواند وفـقط
خطــهايى را درهم وبــرهم مى بيــند ،وبا
دقّت زياد ، مى بيــند پاييــن نامه با خطّ
سبز نوشته شده است: (المهدي ).نامه
را در پاكـت میــگذارد وبه سيّدحسن مى
گويد: ( صبـح زود قبل از نماز ، آيــة اللَّه
نجفى، درمحراب مسجد بالاسر،نشسته،
برو ونامه را به ايشان بده).
سيّـد حسن،
صبــح قـبل از اذان مى آيد بالا سر و مى
بيند آقاى نجفى در محراب نشسته، عبا
را بهسر كشيدهومشغولذكراست،سـلام
مى كند ونامه را به ايشان مى دهـد.
آية
اللَّه نجــفى مى فرمــايند :( چـــرا خــيانت
كردى؟)
مى گــويد: (من خيانت نكـردم).
آقاى حاج افشار مى نويسد: من هر روز
عصر و شب به منزل آن عالــم مى رفتم
وهر روز ساعت6صبح،به محضر حضرت
آية اللَّهنجفى مرعشى جهت گرفتنفـشار
خون ودادن داروهاى لازم،مىرفتم.
عصر
آن روز كه به منــزل آن عالــم رفتم ، اين
جريــان را شرح دادند و از من خواســتند
صبح كه به منزل آية اللَّه نجفى مى روى
از ايشان سؤال كن كه درنامه چه نوشته
بودند؟صبح كه به محضر ايشان رسيدم،
پس از انجام كار،عرض كردم: (آقا! ازمن
خواسته اند تا از شما بپرسم در آن نامــه
چه نوشته بودند؟)
حضـرت آية اللَّه نجفى حرفــهايى را پيش
كشيدند كهمرا ازآن سؤال منصرف نموده
و جــواب ندادند ، من هم اصـــرار نكــردم.
عصر كهخدمت آنعالم رسيدم،پرسيدند:
(جواب آوردى؟)
گفتم : (نه! آقا مرا به جاى ديگر ومطلب
ديگرحواله نمودهوخلاصه جوابفرمودند).
آن عالم گفتند: (فـردا كه مى روى بپـرس
وحتماً جوابى بياور).بازصبح كه بهمحـضر
آية اللَّه نجفى مشرّف شدم،بعد از برنامه
هاى دارو و فـــشار خــون همــان جمله را
پرسيدم ، باز آقا مطــلب ديـگرى را پيــش
كشيده وموضوعى را پرسش نمودند ومرا
از آن سؤال بازداشتند.
عصر كه خدمت آن عالم رسيدم ، منتظر
جواب بودند،لكن به ايشان گفتم: (امروز
هم موفّق نشدم).
تأكيد كردند كه: (فردا وقتى رفتى،ايشان
را قسم بده وبپرس كه درنامه چه نوشته
شده بود).
صبـح روز سوّم كه رفتم و از آقا خواستم
كه:(آقا! درآن نامهاى كه حضـرت صاحب
الأمــرذ ( علــيه الســلام ) نوشته و امضاء
فرمودندچه نوشته شده بود؟)
آقافرمودند:(به آقاى... بگو:ديدى خطّش
هفت رنگ بود).
عصر آمدم و همـين مطــلب رابهآن عالم
گفتم.
ايشــان گفتند:( فردا صبح كه می
خواهى منـــزل ايشـان بروى بيــا تا با هم
برويم ، شايد به خود من بگويند ).
فردا صبح با هم رفتيم وآن عالم بزرگـوار
شروع كردند به زبان عربى با آقاى نجفى
صحبت كردن، قريب يك ساعت صحبت
كـــردند و وقتـــى بيرون آمـــديم پرسـيدم:
(جواب دادند؟)
گفت:(همان جوابىرا كه به شـما گفتند،
بهمندادند،يعنى فرمودند:ديـدى خطّش
هفت رنگ بود).
─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🌸❥๑•~---------------
🆔
@khademan_emamezaman